خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم
عصراقتصاد: در بین مردانی که برای دفاع از مشروطیت و حقوق ملت دست به شمشیر برده و آنرا پس از استبداد صغیر دو مرتبه بازگردانیدند، ستارخان سردار ملی مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطیت ایران است.خاک
«ستارخان» نامی است که امروز آوازهای گسترده یافته و مجاهدتهای او و یار دیرینهاش «باقرخان» در ذهن و دل بسیاری از ایرانیان جاودان گشته است.
ستارخان پیش از مشروطیت از لوطیان تبریز بود. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می برد.
ستارخان پس از اعلام مشروطیت به شهر آمد و به اسب فروشی اشتغال ورزید و سپس جزو مجاهدین مسلح گردید.
وقتی بر ایران گذشته است که مشروطیت فقط در محله امیرخیز تبریز وجود داشت و همه جای ایران در دست پادشاه مستبد بود. ژنرال قونسول روس به وی بیرق روسیه داده و تضمین می کرد که اگر تسلیم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد.
ستارخان با شجاعت همه بیرقهای سفید که در برخی از محلات تبریز زده شده بودکه این علامت در امان بودن مال و جان به شمار میرفت ـ را سرنگون کرد و این حرکت هیجان و شور را در مردم ایجاد نمود پس دست به مقاومت زدند و سرانجام نیروهای دولتی را طی جنگهایی بیرون کردند، از جمله جنگها؛ جنگ قرامک، جنگ الوار، جنگ خطیب و خیابان و جنگ حکم آباد بود. که در طی آن سلماس، مرند، خوی به تصرفات نیروهای مجاهدین درآمد.
پس از آنکه قشون روس وارد تبریز گردید، وی به شهبندری عثمانی (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پایتخت مشروطه پذیرایی گرم و باشکوه از وی به عمل آمد. ستارخان با شاه و نایب السلطنه در یک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت. برای وی ماهانه ۱۰۰ تومان از دولت مستمری تعیین گردید که چند ماهی هم این مستمری پرداخت شد. چون پس از فتح تهران به دست ملیون، احتیاجی به وجود مجاهدین نبود و این جماعت با در دست داشتن اسلحه امنیت پایتخت را متزلزل می کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدین را جمع کند. مجاهدین تهران به منزل ستارخان سردار ملی جمع شده، بنای مقاومت را گذاشتند. در نتیجه تیراندازی ها تیری به پای او اصابت کرد و بدین گونه مجاهدین مغلوب شدند. در اثر آن تیر مزاج ستارخان علیل شد.
روز بعد از ماجرا در کوچههای تهران مجاهدی دیده نمیشد. بعد از این حادثه، دولت قدرت گرفته و سردار اسعد خود را بدون رقیب میدانست، اما تنفر عمومی از کابینه بالا گرفت. مردم تهران از این پیشامد افسرده خاطر بودند. دولت حکومت نظامی اعلام و سختگیری را آغاز کرد. ولی مردم بازارها را باز نمیکردند. مردم شهرهای دیگر چون از حادثه آگاهی درستی نداشتند، ساکت ماندند. به جز از دو شهر تبریز و رشت، اعتراضی برنخاست. مردم تبریز نمایندگان خود را به تلگرافخانه خواستند و چگونگی ماجرا را سوال کردند. نمایندگان یا نمیدانستند یا نمیخواستند شرح درست ماجرا را بگویند لذا پاسخهایی دادند که درست نبود و گناه را به گردن دو سردار مجاهد انداختند.
مرگ سردار ملی را عصر روز سه شنبه ۲۵ آبانماه ۱۲۹۳ شمسی مطابق به ۲۸ ذیحجه ۱۳۳۲ قمری نوشته اند. سردار هنگام پیوستن به جاودانگی ۴۸ سال داشت.
جسم بی روح وی را در مقبره طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال ۱۳۲۴ شمسی وضع حقیرانه ای داشت. در این سال پس از میتینگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وی، یک آرامگاه موقتی ساخته شد. ولی یک سال بعد این آرامگاه با خاک یکسان شد. بعدها به همت امیرخیزی و دیگران، سنگ قبری برای آرامگاه سردار تهیه شد که به قول سلام الله جاوید “اگر چه لایق آن مرحوم نبوده، ولی از هیچ بهتر است”.
این بود تاریخ زندگانی پرحادثه مردی که مشروطیت ایران را نجات داده است. در یک خانواده کوچک به دنیا آمد، در یک محیط فاسد تربیت شد، در یک ساعت بحرانی دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطیت بود او از یک حرکت مترقی دفاع کرد و نامش جاویدان شد. ستارخان ، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران زمین می خورد…اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود تحت فشار بودیم ,بدون غذا.بدون لباس.از قرارگاه آمدم بیرون…چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست وپا رفت به طرف بوته علف.علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن… با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.
اما… مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت :
عیبی ندارد فرزندم
«خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم»
آنجا بود که اشکم در آمد.
درباره ستارخان خیلی چیزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربایجان او را به درستی نشناختاند. در خود آذربایجان نیز چون مردم عادی نمی توانستند بر خود هموار کنند که یک نفر اسب فروش بر یک شهر بلکه بر یک ایالت فرمانروا باشد. درباره او برای کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقیقت قضیه اینکه وی مردی شجاع و نسبت به مشروطیت صمیمی بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطیت به شمار رفته است و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غیر از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و جوانمردی هائی هم داشته است.