داستانگو ها باقی میمانند…
اکرم رمضانینژاد- مدیرعامل و موسس شرکت دانشبنیان سپیتام
ماهها در شرکت درگیر یک کار تحقیقاتی سختافزاری و نرمافزاری خیلی پیچیده بودیم. در مورد مطلبی که باید سر در میآوردم نه توی اینترنت چیزی پیدا میکردم نه در شرکتهای خارجی که با آنها کار میکردیم کسی بود که بتواند برایم خوب مطلب را باز کند تا روند کار جا بیفتد.
به عنوان مدیرعامل شرکت و مدیر پروژه باید کلیات موضوع را میفهمیدم تا درک درستی داشته باشم و بتوانم خوب تصمیم بگیرم. تا اینکه بالاخره با کلی زحمت مهندسی را پیدا کردیم که تسلط نسبی در این کار داشت. بارها با او جلسه گذاشتم. از او خواستم که ساده و شیوا برایم توضیح دهد که چه اتفاقی در این پروژه میافتد. اما هر بار من گیجتر از قبل میشدم و درست سر در نمیآوردم. مهندس با اینکه در کارش متخصص بود اما بیان خوبی نداشت. از کلمات درست استفاده نمیکرد.
پیچیده حرف میزد. لپ مطلب را نمیتوانست بیان کند. هر بار از یک سمت و سو به مطلب نگاه میکرد که باعث گیج شدن مخاطبش میشد. البته من حق به او میدادم. او یک مهندس حرفهای بود و کسی از او انتظار نداشت بلد باشد سادهسازی کند و مطلب را آسان به مخاطب غیرحرفهای بیان کند.
تا اینکه بعد چند ماه یک مهندس دیگر نیز به تیم ما اضافه شد. همان مساله پیچیده را مثل یک داستان چنان آسان برایم تعریف کرد در جا برایم جا افتاد. او از کلمات خوب استفاده میکرد. قدرت بیان بهتری داشت. مطلب را خودش خوب فهمیده بود، بنابراین میتوانست آنچه میداند را به مخاطبش منتقل کند.
وقتی کسی بتواند آنچه در ذهنش میگذرد را سادهسازی کند، شاخه برگ اضافهاش را ببرد و در ذهنش مدیریت کند که آن را چگونه برای مخاطب در زمانی کوتاه بیان کند یکی از نقاط قوت بسیار مهم در راستای موفقیت افراد است.
آدمهای حاشیهای
آدمهایی که نمیتوانند حق مطلب را ادا کنند و در بیان مطالب درگیر لغات میشوند و به حاشیه میروند کم نیستند. ما در شرکت خودمان به این افراد میگوییم آدمهای حاشیهای! ذهن را خسته کرده و وقتکشی میکنند. اولویت در بیان مطالب ندارند. گاهی چنان تو را درگیر حاشیه، تعارفات و ملاحظات غیر مهم میکنند که از اصل جا میمانند.
حتی اگر هم بخواهند بدون ملاحظه و تعارف حرفشان را بیان کنند نمیدانند از سر قضیه صحبت کنند یا ته آن و یا وسط آن. این دیگر به هوش مخاطب بستگی دارد که کلام شخص را متوجه بشود.
بسیاری از این افراد در مذاکرات رسمی و غیر رسمی به مشکل میخورند. سوءتفاهمات در مراودات بین فردی با این افراد بسیار زیاد دیده میشود. ادبیات های کلامی این دسته از افراد مبهم و غیرشفاف است. آنقدر درگیر حواشی میشوند که گاهی فراموش میکنند چه میخواستند بگویند.
اما در مقابل رهبرانی که داستانگویی بلد باشند براحتی میتوانند کارکنانشان را با خود همراستا کنند. در جلسهای که با تیم خود دارم همیشه سعی میکنم داستانی که میخواهم بگویم را بسیار ساده بیان کنم تا خوب متوجه بشوند. از موقعیت فعلی میگویم و بعد موقعیتی که قرار است به آن برسیم را با مثال و تعابیر ساده تشریح و بیان میکنم. کارمندانم در ذهنشان تصویرسازی میکنند و خوب درک میکنند آنچه در قلب و ذهن من میگذرد چیست.
یک داستان گو خوب بلد است آنچه میخواهد بیان کند را پردازش کند و با کلمات از ذهنش بیرون بریزد. کی به اصل داستان برسد و کی حاشیه بگوید. کی شنوندگان را غافلگیر کند و کی آنها را به هیجان در بیاورد و کی و چگونه داستان را به پایان ببرد طوری که مخاطب آن را فراموش نکند.
داستاننویسان بزرگ اعتقاد دارند :«میخواهم آنچه را که من احساس میکنم حس کنی» داستاننویس با افشای دلواپسانه اضطرابها، ترسها و کمبودها، به مخاطب اجازه میدهد با او همذات پنداری کند و بنابراین شنوندگان را با خود به اوج و فرود می برد و به کنش وا میدارد.
داستان بنیانگذار بانک فقرا
یکی از خلاقترین رهبران امروز محمد یونس بنیانگذار بانک گرامین بنگلادش است که پیشگام در اعطای وامهای کوچک به فقرا است. او هنگامی که میخواست حمایت شرکای احتمالی خود را جلب کند این داستان را بیان کرد:
یک زن روستایی به نام صوفیه بیگم بود که ماهیت واقعی فقر را از او آموختم. صوفیه با شوهرش و فرزندان کوچکش در یک کلبه گلی فروریخته با سقف کاهگلی زندگی میکرد. او هر روز برای تهیه غذا برای فرزندانش در حیاط خانهاش بامبو پرورش میداد و سخت کار میکرد اما با همه سخت کوشی که داشت نمیتوانست خانوادهاش را از فقر نجات دهد. چرا؟
طرح این سوال همه شنوندگان را درگیر ماجرای این زن میکند و آنها را مشتاق میکند جواب چیست؟ یونس پاسخ میدهد: صوفیه مانند بسیاری از زنان روستایی برای تهیه پول نقد مورد نیاز برای پرورش بامبو به مالدار محلی متکی بود و این وامدهنده به این شرط وام میداد که حق انحصاری همه تولیدات این زن را با قیمتی که خودش تعیین میکرد داشته باشد. صوفیه و بسیاری زنان دیگر قربانیان وامدهیهای این افراد بودند و این بود دلیل فقر و فلاکت آنها.
محمد یونس نام تعدادی دیگر از قربانیان را اعلام میکند و میگوید من خودم از جیبم ۲۷ دلار پیشنهاد میدهم تا این قربانیان از چنگ وامدهندگان بیرحم محلی نجات دهم.
هیجانی بین مردم حتی بانکداران، مدیرعاملها و مقامات عالی دولتی ایجاد میشود تا آنها نیز با کمک ناچیزی به این افراد فقیر به عنوان وام کمک کنند. آنها سوار بر موج احساسی شدند که یونس بوجود آورده بود.
او با داستانی واقعی شرح ماوقع را داد و راه حل هم به سادگی بیان کرد و کاملا صادقانه حق مطلب را ادا نمود. در سال ۲۰۰۶ جایزه صلح نوبل به طور مشترک به یونس و بانک گرامین رسید. وقتی او درخواست کرد که با ارائه اعتبار مقرون به صرفه به هر فقیر در جهان میتوان فقر را ریشه کن کرد مورد تشویق ایستاده همگان قرار گرفت.
کارکرد داستانگویی
داستانگویی نه تنها برای بازاریابان میتواند راهگشا باشد بلکه در هر کار و حرفهای که هستید قصه گفتن ساده و روان برای همسو کردن احساسات مخاطبان میتواند بسیار به شما کمک کند. یک مهندس یا یک خبرنگار و یا یک پزشک زمانی از هم صنفان خود موفقتر است که بتواند آنچه میخواهد بگوید را پیچیده نکند و برای مخاطبش قابل فهم کند.
دولتمردانی که در جایگاه خود نشسته و به نمودارها و روندهای کاری خود و خیل عظیم کارمندان و زیردستان خود مینگرد تنها زمانی میتواند آنچه در ذهن دارند را پیاده و اجرایی کنند که اول از همه برای خودشان خوب جا افتاده باشد. سپس آن را مثل داستانی جذاب برای همه تعریف کنند.
وقتی از طریق داستان توانستند مطلب را بیان کنند و چالش پیش رو و زخمهای موجود را خوب به تصویر بکشند، آنگاه با هنرمندی تمام راهکاری ارائه میدهند که مورد قبول واقع میشود. مخاطبی که قلبش درگیر شده راهکار را با جان و دل میپذیرد و با داستانگوی خلاق ما همسو میشود. کاری که بسیاری از سیاستمداران ما به شدت در آن ضعف دارند.
فرض کنید در مورد گران شدن بنزین در سال ۹۸ اگر آقای رئیس جمهوری وقت از یک ماه پیش از این تصمیم به تلویزیون می آمد و برای مردم صحبت میکرد و صادقانه موقعیت بد اقتصادی را با سادهترین مثالها و تفسیرها بیان مینمود و سپس بدون حاشیه و استفاده از کلمات پیچیده خطرات ادامه وضع موجود را بیان میکرد و درنهایت راه حل خود را برای برون رفت از چالش ارائه میداد، آیا آن اتفاقات تلخ که همه ما شاهد بودیم میافتاد؟
قطعا نه! البته اگر منصفانه بخواهیم نگاه کنیم احتمالا اقتصاد دانِ یا کارشناس قصهگو و خلاقی نبوده که شرح ماوقع را سادهسازی کند و آن را قابل فهم بیان کند تا رئیس جمهوری محترم هم به پشتوانه آن بتواند تمام قد از این تصمیم دفاع کند تا عوام هم متوجه دلیل اتخاذ این تصمیم بشوند.
زمان کمیابترین منابع ماست. شنوندگان وقت خود را به قصهگو میدهند، با این درک که او آن را عاقلانه برای آنها صرف خواهد کرد. آدمها به خاطر مشغلههای زیاد فرصت نمیکنند وارد عمق مطالب بشوند.
هنر این است کارشناسها بتوانند دیتاهای خود را تبدیل به زبانی قابل فهم برای مدیران بالادست کنند تا با کمترین زمان ممکن مطلب جا بیفتد و مدیر بتواند بهترین تصمیمات را بگیرد.
حال نگاهی به مهاتیر محمد رئیس جمهوری محبوب مالزی و ارتباطش با مردمش بیندازید. مارگارت تاچر، دربارهاش گفته است: «او آنچه را که فکر میکند، به زبان میآورد.»
باید در تکمیل این جمله گفت او آنچه را که فکر میکند به صورت قصهای جذاب و قابل فهم بیان میکند. او با مردم صمیمانه صحبت میکرد و حرفهایش صادقانه و ساده به دل مینشست و مردم با او همراه میشدند. قطعا کلمات قلنبه سلنبه گفتن که فقط خواص متوجه بشوند رمز موفقیت او نبوده. تفکر او پیشرفت اقتصادی مالزی بود و این تفکرات را سادهسازی میکرد و با مردمش در میان میگذاشت.
تاثیرگذاری قصههای واقعی
اما نکتهای که بسیار مهم است این است که قصه نمیتواند فقط قصه و خیال باشد. قصه باید واقعی باشد. باید خالص باشد و از همه وجود برخاسته باشد. باید حقیقت را در دل خود داشته باشد. قصه نمیتواند با حقیقت در تضاد باشد بلکه خود یک بیان خلاقانه حقیقت است.
مخاطب به شدت باهوش است و اگر کسی بخواهد او را فریب بدهد سریع متوجه میشود. اگر قصهگو هدف سویی داشته باشد و بخواهد با مظلومنمایی و اغراق قضیه را جور دیگری بیان کند دیگر نمیتواند قصه گویی کاریزماتیک باشد.
ایدهها و اهداف باید در ذهن گوینده چنان شفاف باشد که بتواند آن را چون داستانی ساده و جذاب در قالب کلمات بیان کند تا بتواند توانایی ایجاد انگیزه و الهامبخشی و مشارکت و رهبری را داشته باشد.
یادگرفتن داستانگویی تمرین زیادی میخواهد. قدرت تخیل و پردازش بالایی را میطلبد. دادهها در مغز به صورت پراکنده وارد میشوند و آن کسی که باید آنها را مرتب کند، اولویت بدهد و بر اساس نیاز مخاطبش و زمانبندی که دارد بیان کند فقط خود داستانگو است.
در دنیای امروز مدیران عامل و دولتمردان و هر آنکس که میخواهد در جایگاهی که دارد موفقتر عمل کند و باقی بماند بیتردید یادگیری داستانگویی اهمیت بالایی دارد. از نظر نویسنده آموزش داستانگویی باید در سطح مدارس کشور به صورت یک مهارت مهم آغاز شود تا نسل آینده علاوه بر تخصصهایی که یاد میگیرد باید بتواند آنچه در ذهن دارد را به زیباترین شکل ممکن به مخاطب انتقال دهد.