رفقا خاطر خود شاد بدارید
در سالهایی که از انتشار روزنامه عصراقتصاد می گذرد، سنتی هر ساله مرحوم سیف اله یزدانی بنیان گذار فقید روزنامه داشت که در آخرین نسخه روزنامه بحرطویل ابوالقاسم حالت در استقبال از بهار را منتشر کند، امسال اما نه در نسخه چاپی روزنامه که در سایت روزنامه عصراقتصاد این بهاریه زیبا را منتشر می کنیم، که هم بهانه ای باشد برای یادآوری قلم زیبای ابوالقاسم حالت هم یادی کرده باشیم از مرحوم سیف اله یزدانی بنیان گذار روزنامه عصر اقتصاد.
رفقا خاطر خود شاد بدارید و ، ره غم مسپارید و، گل و لاله بیارید و ، به هر سو بگذارید که یک بار دگر فصل بها آمد و ، نوروز در آمد ز در و ، کرد طبیعت هنر و ، ابر برآورد سر و ، ریخت ز باران گهر و ، سبز شد از نو شجر و ، داد نوید ثمر و ، گشت جنان جلوه گر و ، یافت جهان زیب و فر و ، لطف و صفایی دگر و ، کرد غم از دل به در و ، می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان ، که کنی ترک شبستان و تو هم چون گل خندان ، بزنی خیمه به بستان و ببینی که گلستان، ز گل و لاله و ریحان ، ز باریدن باران، شده چون روضه ی رضوان ، همه پُر لاله ی نُعمان ،همه پر نرگس فتّان ، همه پر گوهر و مرجان . غرض ای نوردل و جان، منشین زار و پریشان ، که شوی سخت پشیمان، چو دهی فرصت عیش و طرب از دست درین فصل دل انگیز و فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برین کرده جهان را .
همه جا زمزمه ی سال جدید و ، همه را شوق شدید و ، سخن از گردش عید است ، گل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است ، درین عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است ، ز هر سوی نوید است که بر خلق رسیده است، ولی من ز رخم رنگ پریده است ، که هنگام خرید است و از این فقر شدید است که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است، به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است، به یک سوی فریده است ، همین خیر ندیده است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه و کت و جوراب ، بدان سان که ز هر باب ، فتد دل به تب و تاب ، شب از چشم پرد خواب ، ولی سال نوین با همه ی خرج تراشی که کند، مایه ی شادی است ، سرآغاز بهار است و زمانی خوش و خرم که به هر سوی و به کوی ، کنی روی و ، کشی بوی و ببینی رخ دلجوی و سر و صورت نیکوی و ، کنی جامه ی نو در بر و از صبح الی شام ، به صد شوق نهی گام ، درِخانه ی اقوام ، پی دیدن و بوییدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر و روی پدر مادر و همشیره و داداش و عمو جان و فلان دایی و هرعمه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب باز کنی در پی ورّاجی و بس نغز بگویی و بسی کام بجویی و بخندی چو ببینی همه را خرّم و ازاد ، چنان شاخه ی شمشاد ، عموم ند بسی شاد و ، ندارند ز غم داد و نیارند ز غم یاد و نباشند به فریاد . اگر بچه و گر تازه جوانند، پی عیش روانند، و گر پیر زنانند، چو گل خنده زنانند و چنینند و چنانند. به هر حال ، بود عید نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل هموطنان را.
هفت سین چیده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آید به بر سرکه و سیر و سمک و سیب و سماق و سمنو، دور و برش از طرفی سبزه ی سبز و طرفی سیم سپید و طرفی سنبل آبی ، طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنین منظره ی نغز و فریبنده و زیبنده و پر لطف و صفا ، شربت و شیرینی و نقل و شکلات است، بسی آب نبات است که چون آب حیات است و برای تو برات است ،غذاهای گواراست ،که چون شهد مهنّاست ، به شیرینی حلواست، چو بادام منقّاست، ویا چون گز اعلاست ، غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست، هر آن کس که درین جا و در آن جاست، چه پیر است و چه برناست ، چه نادار و چه داراست، کند سورچرانی ز چپ و راست دگر باره برای به کف آوردن عیدی ، قمر و شمسی و هوشنگ و حسین و حسن و اکبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پی نیل به مقصود ، به هر کس که غنی بود بپیچند چنان دود، بسی اسکن موجود که از جیب تو مفقود شود در پی پرداختن عیدی و ، این مسئله در عید چنان رونقش افزود، که بگشود در کیسه ی خود مشدآقا محمود، که از بس که کنس بود، نمی دید کسی زو کرم و جود و برای دو سه تومان عصبی می شد و می بست به دشنام زمین را و زمان را.
عده ی نیز از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در اندیشه ی سیر و سفر و گردش و خیزند و گریزند ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و به تبریز و به زنجان و به قوچان و فریمان و به سمنان و به یزد و قم و کاشان و به کرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیزیز و به ترشیز و به هر شهر و به هر قریه که یک هفته در آن جای بمانند و بسی کام برانند و بر آنند که هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرایی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرند چنین بار گران را .
طی سال نو و هر سال که آن راست به دنبال ، الهی که به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی ، چه رئیس و چه مدیر و چه مشار و چه مشیر و چه سفیر و چه وکیل و چه وزیر و چه نعیم و چه فقیر و چه نمدمال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه باحال و چه بی حال و چه بقال و چه عطّار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز و چه رزّاز و چه لبّاف و چه طوّاف. غرض جمله ی اصناف ، که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف ، الهی که به زربافی زرباف و به علّافی علاف ، خداوند در ین جامعه جور همه را جور کند، غصّه ز ما دور کند ، چاره رنجور کند ، خرّم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را.