کد خبر: 291003189573
روزنامهعصر انقراض (طنز)

زنگ انشا

راضیه حسینی

«فقط یک‌چهارم خانوار ایرانی زیر خط فقر سفر نیستند.»

زمان: ده سال بعد

مکان: کلاس درس، زنگ انشا

به نام خدا. موضوع انشا: «تابستان خود را چگونه گذراندید؟»

تابستان امسال به ما خیلی خوش گذشت. امتحانهای‌مان که تمام شد، بابای‌مان گفت برای یک گردش آماده شویم. مامان‌مان یک‌عالمه سالاد الویه درست کرد، آن‌قدری که بابا گفت غذای سه روزمان جور شد و همگی کلی ذوق کردیم. البته مادربزرگ‌مان آه عمیقی کشید و گفت: «زمان ما الویه کمتر از یک هفته تو یخچال می‌موند اصلاً به‌حساب نمی‌اومد.»

 مامان‌مان گفت: «از کیفیت می‌افتد.  کمتر درست کنیم بهتر است.»

 الویه مامان ما خیلی خوشمزه است، یک‌جورهایی مخصوص گیاه‌خوارها هم هست، چون داخلش هیچ مرغی ندارد.

من و مامان و بابا و مادربزرگ به پارک نزدیک خانه رفتیم و کلی خوش گذراندیم. البته کمی سرفه کردیم، مادربزرگ چندبار از حال رفت و با تنفس مصنوعی به حال آمد، مامان چندبار تنگی نفس گرفت، ولی من و بابا هیچ مشکلی نداشتیم. البته بابا هی از چشم‌هایش اشک می‌آمد و قرمز شده بود، ولی می‎گفت اشک شوق است و ربطی به آلودگی هوا ندارد.

می‌گفت خیلی خوش‌حال است که بالاخره بعد از چند ماه توانسته ما را به چارک سر کوچه بیاورد. مادربزرگ وسط به هوش آمدن‌هایش هی آه می‌کشید. بابا می‌گفت این‌قدر دم و بازدم عمیق نکش، کلی هوای آلوده می‌فرستی توی ریه‌ات باز غش می‌کنی، ولی مادربزرگ گوشش بدهکار نبود، یواشکی زیر چادر اول یک نفس عمیق می‌کشید و بعد همه را تبدیل به آه می‌کرد و می‌داد بیرون.

بعد تا وقتی نفس داشت و می‌توانست حرف بزند خاطرات گذشته را تعریف می‌کرد. مثلاً یک‌بار گفت: «یادش به‌خیر. یه زمانی با آقات می‌رفتیم سفر مشهد، سالی یکی دو بار. تو که یادته پسر. ای‌دادبیداد.» و بعد باز غش می‌کرد.

مادربزرگ‌مان قبلاً برای‌مان تعریف کرده بود که سفر، یعنی مردم از یک شهر به شهر دیگر می‌روند. با هواپیما، قطار، یا ماشین. راستش ما خوب نفهمیدیم چطوری این کار را می‌کنند؟ اصلاً می‌روند که چه بشود؟ به قول بابای‌مان «هیچ جا خونه خود آدم نمی‌شه.»

 ما هم قبول داریم. مثلاً همان شب که رفتیم پارک خیلی دل‌مان برای خانه‌مان تنگ شده بود. دل‌مان می‌خواست برویم خانه، دور هم بنشینیم و در تاریکی، سایه بازی کنیم. کاش مسئولان بیشتر از ماهی بیست و هشت روز برق ما را قطع می‌کردند، تا ما بیشتر سایه بازی کنیم.

خلاصه که تابستان خیلی به ما خوش گذشت و جای شما خالی بود.

این بود انشای ما

بیشتر بخوانید
عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا