چرا دنیای پیشرفته شکارچی ذهنهای ناب است و ما تماشاگر خروج آنها؟

فواد شیرانی؛ پژوهشگر کارآفرینی
در جهانی که نبرد قدرتها نه بر سر خاک که بر سر ذهنهاست، شرکتهای پیشرو در هوش مصنوعی نظیر OpenAI، Google DeepMind و xAI وارد رقابتی نفسگیر برای جذب نادرترین استعدادهای فنی جهان شدهاند.
دیگر مسئله صرفاً جذب برنامهنویس نیست؛ آنها به دنبال نوابغی هستند که تعدادشان در جهان از چند صد نفر فراتر نمیرود (ذهنهایی کمیاب که میتوانند مسیر تاریخ فناوری را تغییر دهند). در جهانی که هر میلیثانیهاش ارزش خلق میکند و هر نابغهاش میتواند سرنوشت یک صنعت را تغییر دهد، رقابتی خاموش اما بیرحمانه در حال وقوع است؛ رقابتی میان ابرشرکتها برای شکار نوابغی که تعدادشان از ستارگان آسمان سیلیکونولی هم کمتر است.
این نبرد اما چیزی فراتر از جذب نیروست؛ یک بازی قدرت است. و جای تأسف آنجاست که ایران نه تنها از این میدان غایب است، بلکه حتی سکوی پرتابی برای ذهنهای درخشان خود ندارد.
در هفتهای که گذشت، گزارشی منتشر شد مبنی بر اینکه OpenAI به برخی از مهندسان برتر خود سالی ۱۰ میلیون دلار حقوق پرداخت میکند و DeepMind گوگل حتی تا ۲۰ میلیون دلار در سال پیش رفته است. این رقمها حدوداً ۷۰ برابر دستمزد یک مهندس معمولی است و جالب آنکه این پولها تنها برای حفظ نیروها پرداخت میشود، نه حتی جذب آنها.
در یکی از روایتهای عجیب اما واقعی، یک نخبه جوان هوش مصنوعی در زمانی که به دنبال کار میگشت، توسط غولهایی چون سرگئی برین، سم آلتمن و سرمایهگذاران مشهور به رقابت دعوت شد. نه برای مصاحبه، بلکه برای ناهار خصوصی، بازی و حتی پرواز با جت شخصی. نه برای تحویل یک رزومه، بلکه برای یک مأموریت کاری. اینها اعداد نیستند. اینها نشانههایی هستند از عمق ارزش «ذهن برتر» در اقتصاد امروز جهان.
اگر در قرن بیستم نفت دارایی استراتژیک کشورها بود، در قرن ۲۱، نبوغ استراتژیکترین سرمایه دنیاست. نفت خام را میتوان ذخیره کرد. اما ذهن ناب اگر امروز نرود، فردا میرود. و اگر نرود و فرسوده شود، چیزی از آن نمیماند. برای همین است که شرکتهایی مثل Anthropic سراغ فیزیکدانان نظری رفتهاند، استارتاپهایی مثل Zeki Data از مدل Moneyball برای کشف نوابغ گمنام اما پرظرفیت استفاده میکنند.
یعنی همانطور که در فوتبال با تحلیلهای آماری بازیکنهای پنهانستاره شناسایی میشوند، در اقتصاد دانشمحور هم میتوان با تحلیلهای دادهای استعدادهای غیرخطی را کشف کرد.
اما ایران، در این بازی بزرگ جهانی، کجای میدان ایستاده؟ پاسخ تلخ است: حاشیه. کشوری که سالها با افتخار از المپیادیها و رتبههای کنکور سخن میگوید، اما در عرصه طراحی زیرساختهای ماندگاری برای استعدادهایش، فقر ساختاری دارد.
نه تنها نظام آموزش عالی، بلکه کل اکوسیستم پژوهش، فناوری و کارآفرینی کشور، در برابر موج جهانی شکار نبوغ، منفعل، گسسته و بیهدف به نظر میرسد. در ایران، سیاستگذاری استعداد بر پایه انضباط، نه خلاقیت است.
بر اساس انطباق، نه نوآوری. ما نابغه را میسنجیم، نه میپروریم. او را به رقابتهای کنکور میفرستیم، نه به رقابتهای جهانی. او را به انزوا میکشانیم، نه به اکوسیستم. مهاجرت گسترده نخبگان ایرانی در سالهای اخیر، نه فقط نتیجه شرایط سیاسی و اجتماعی، بلکه حاصل غفلت مزمن از طراحی یک «اکوسیستم جذب، رشد و نگهداشت استعداد» بوده است. جایی که در آن نبوغ تبدیل به ریسک میشود و نوآوری تهدید است، نبوغ یا خاموش میشود، یا فراری.
در حالی که استارتاپهای جهان امروز با سرمایهگذاریهای میلیارد دلاری برای جذب ذهنهای ناب رقابت میکنند، اکوسیستم کارآفرینی ایران همچنان درگیر بوروکراسی، کماعتمادی، رانتیسم و بیبرنامگی است. نه تنها هیچ سازوکار دقیقی برای جذب استعدادهای جهانی یا حتی ایرانی مهاجر وجود ندارد، بلکه حتی در داخل نیز نهادهای دولتی یا خصوصی به ندرت روی استعداد به عنوان «سرمایه استراتژیک» نگاه میکنند.
در ایران استعدادها اغلب یا در میان دیوانسالاری فرساینده گم میشوند، یا زیر بار فشارهای اقتصادی و بیاعتمادی نهادی خاموش میگردند. این صرفاً یک مشکل مهاجرت نیست، بلکه نشانهای است از یک بحران ساختاری در سیاستگذاری استعداد.
اکوسیستم استارتاپی ایران که میتوانست دستکم به پناهگاهی برای این ذهنهای درخشان تبدیل شود، خود گرفتار بحرانهای مزمن دیگریست: بوروکراسی دولتی، بیثباتی سیاستها، دسترسی محدود به منابع مالی و نبود نهادهای تخصصی برای شناسایی، حمایت و رشد استعدادهای نامتعارف. هنوز در بسیاری از شتابدهندهها و صندوقها، معیار ارزیابی بیشتر معطوف به ارائه بیزینس پلن یا شبکه ارتباطی متقاضی است، نه نبوغ نهفته در پشت ایده.
در چنین شرایطی، فقدان سازوکارهایی برای کشف و جذب استعداد، چیزی فراتر از یک نقص اجرایی است؛ این یک تهدید راهبردی برای آینده اقتصادی کشور است. همانگونه که سرمایه انسانی رکن توسعه پایدار است، بیتوجهی به ظرفیتهای استثنایی میتواند کشور را برای دههها از قطار تحولات جهانی عقب نگه دارد.
بهویژه در دورهای که قدرتهای جهانی منابع عظیمی را صرف توسعه فناوریهای هوش مصنوعی، زیستفناوری، کوانتوم و انرژی میکنند، نادیده گرفتن نبوغهای ایرانی نهتنها اتلاف فرصت، که تعارف با عقبماندگی است.
چه تعداد از فیزیکدانان نظری ما در مراکز تصمیمساز کشور نقش دارند؟ چند استارتاپ ایرانی حاضر است حتی یکدهم حقوق یک مهندس سطح متوسط در سیلیکونولی را به نخبهای بدهد که میتواند ساختار محصول را متحول کند؟ کدام نهاد ایرانی حاضر است با الگوریتمهای مشابه Moneyball، استعدادهای پنهان را از دل محلات و دانشگاههای گمنام شناسایی کند؟
اگر کشوری بخواهد در عصر جدید جایگاه داشته باشد، باید برای ذهنها زیستپذیر باشد. سیاستگذاری در این عرصه باید از حالت شعار خارج شود و به سیاست واقعی بدل گردد. این یعنی:
● طراحی نظام شناسایی استعدادهای نامتعارف
● اصلاح نگاه حاکمیتی به نخبگان به جای کنترل، بهکارگیری
● توسعه نهادهای سرمایهگذاری بر استعداد (نه فقط ایده)
● و مهمتر از همه: امنیت ذهنی، اقتصادی، و اجتماعی برای نوابغ
جمعبندی: یا میسازیم، یا آینده را از دست میدهیم
در دنیایی که میلیاردها دلار برای جذب یک ذهن صرف میشود، نمیتوان با بودجه سالانه پژوهش ۵۰ میلیون تومانی و حقوق ۱۸ میلیون تومانی به نخبه، امیدی به شکوفایی داشت. این یک هشدار نیست، یک واقعیت است: آینده متعلق به کشورهاییست که به مغز انسان، همان ارزشی را میدهند که در گذشته به معادن طلا میدادند و در این میان، ایران باید تصمیم بگیرد: تماشاگر باشد یا بازیگر. برای اصلاح این مسیر، نیازمند تحولی عمیق در نگرش حاکمیتی به مسئله «استعداد» هستیم. از طراحی سیاستهایی برای شناسایی و پرورش استعدادهای غیرخطی، تا ایجاد نهادهایی مستقل برای جذب و نگهداشت نخبگان در بخش خصوصی و عمومی. سرمایهگذاری روی مغزها، شاید تنها راه رقابتپذیری ما در جهانی باشد که روز به روز بیشتر بر محور هوش و نوآوری میچرخد.
آن نابغهای که امروز در جت خصوصی به ناهار دعوت میشود، شاید دیروز در کلاسهای ریاضی دانشگاهی در ایران نشسته باشد. اما آینده به سراغ او رفته است؛ آیا ما هم خواهیم رفت؟
اگر اکنون سرمایهگذاری بر ذهنها نکنیم، فردا تنها تماشاگر پیشرفت کشورهایی خواهیم بود که امروز برای یک ناهار خصوصی، یک بازی یا حتی یک جت شخصی، ارزش یک ذهن را درک میکنند و ما، هنوز درگیر پروندههای نخبگانی هستیم که میخواستند بروند و نخواستیم بفهمیم چرا.