گزارش یک مصاحبه
سیف الله یزدانی
سعید مجیدی را از سال ۱۳۶۲ در بنیاد مستضعفان می شناسم، کارشناس امور مالی و رییس حسابداری بنیاد که فعالیت های اجراییش را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خودروشروع کرده و با حبیب الله زبیدی به بنیاد آمده است. از دوستان و همکلاسی هایی دوران دانشگاه استاد عزیزم حاج صدرالدین دانش آشتیانی است.
مومن تبریزی الاصل با طبعی بلند و زیرک و سلامت و کاردان و وفادار در دوستی. که به اقتضای مسئولیت هایی که در ۳۸ سال گذشته داشته ، دنیا دیده و مطلع هم شده است.
مدتی مدیرعامل سازمان قند و شکر بود و بعد هم مدیرعامل شرکت گسترش خدمات بازرگانی، که تامین و توزیع ارزاق عمومی مردم را به عهده داشت، تا پایان دوران دفاع مقدس.
اکنون که میانسالی را رد کرده ،از نظر تجربه ، توان کارشناسی و شناخت تجارت و توزیع مواد غذایی یک فرد مرجع است برای حرفه ای های صنایع غذایی کشور ، که از۱۳۸۴ به بعد ، با روی کار امدن دولت احمدی نژاد، حاشیه نشین شده ، دیگر زیر بار کار اجرایی هم نرفته است.
مدتی بود خبر داشتم که با حاج آقای شکلّی در مجموعه صنایع غذایی او مشاوره میدهد، وقتی سرویس کشاورزی روزنامه موضوع نارسایی های صنایع غذایی و کم تحرکی صادرات به روسیه را مطرح کردند، با مجیدی تماس گرفتم تا مصاحیه ای ترتیب دهم برای روشن تر شدن موضوع.
گفت مدتی است با مهندس باکری رییس انجمن فراورده های لبنی همکاری می کند و توصیه می کند با ایشان گفت وگو شود و با اعلام موافقت بنده ، خیلی متواضعانه خود مجیدی هماهنگی لازم را صورت داد و ظهر روز سه شنبه ۸ تیرماه قرار تنظیم شد.
هم فامیلی بودن رییس انجمن با خانواده شهدای بزرگوار باکری ها انگیره ای شد که خودم هم برای مصاحیه شال و کلاه بکنم و به همراه برادر زاده ام رقیه یزدانی که خبرنگار سرویس کشاورزی است و خانم صادقی عکاس روزنامه به سر قرار بروم.
مشکل بانکی با عث شد همراهانم مستقیما به محل بروند و بنده هم با نیم ساعت تاخیربه ساختمان گلزار در نبش شهرآرا- جلال آل احمد رسیدم ، که ۱۱ سال محل سکونتم بود.
بعد از پارک کردن خودرو در یک شرایط مشرف به جریمه به طرف ساختمان رفتم ، ساختمان کلا تغییر کار بری داده شده بود و حالا دیگر اداری و تجاری کامل بود، بدون حضور هیچ یک از ساکنین همسایگان قبلی من.
برق رفتگی صبح روز سه شنبه گویا در بیشتر محلات غرب تهران بوده ، از جمله همین ساختمان و حالا که برق آمده ، آسانسور هنز کار نمیکند ، در نتیجه با کمک نرده ها خودم را ۵ طبقه بالا می شکم و نفس نفس زنان وارد دفتر مهندس باکری ، یا همان انجمن فرآورده های لبنی می شوم.
همکارانم در قسمت بیرونی دفتر منتظرم بودند و به محض ورود خانم نشی به اتاق مهندس باکری هدایتمان می کند.
مردی سفید مو و چار شونه و سنگین وزن که باورود ما در حال مکالمه تلفنی سرپا می ایستد و همزمان با حرف زدن با احارم با دست صندلی های میز کنفرانس چسبیده به میز کارش را به ما نشان می دهد تا بنشینیم.
مکالمه تلفنی اش که تمام می شود ، سلام و احوالپرسی می کنیم ، با این که فارسی را دقیق حرف می زند، اما لهجه آذری اش کاملا مشهود است، البته تن صدا و نوع ادای کلمات نشان میدهد که مربوط به استان های آذربایجان شرقی و اردبیل و زنجان نیست و کاملا کیفیت صدا و حرف زدنش به آذربایجان غربی می خورد.
یادم هم میرود که بابت تاخیر عذرخواهی کنم و بلافاصله سوالات خاصی به سراغم می آید.
– شما با شهدای باکری نسبتی دارید؟
– من برادر بزرگترشان هستم
– شما هم متولد میاندوآب هستید؟
– بله
– من هم میاندوآبی هستم ..
بعد با لبخند به طرف رقیه با دست اشاره می کنم و می گویم :اوهم میاندوآبی است
مهندس باکری به خانم صادقی ، عکاس روزنامه که در انتهای میز برای انتخاب زاویه های مناسب جا خوش کرده ، با لبخند اشاره میکند و میگوید: اما خنده ایشان نشان می دهد که میاندوآبی نیست…
تایید میکنم و همزمان که رکودر و دوربین شروع به کار می کنند ، بلافاصله مصاحبه را با این جمله شروع میکنم که با عرض شرمندگی از تاخیرمن، انصاف نیست وقت شریف شما بیش از این تلف شود ، اجازه بدهید برویم سراغ سوالات…
سوالاتی را که از قبل تا حدودی مشخص کرده بودم ، مرتب مطرح میکنم و او با دقت واشراف کامل اطلاعاتی و آماری، بدون بخل و حاشیه رفتن، توضیح می دهد.
با اینکه من هم سابقه کار در صنایع لبنی دارم و هم با مهندس اخوان مدیرعامل سال های دور و نزدیک شرکت پاک دوستی و همکلامی داشتم و هم اطلاعاتم از ارتباط کاری با وزارت جهاد کشاورزی به خاطر فعالیت های قبلی خودم در فروشگاه دهای قدس و سازمان تعاون مصرف شرو روستا و دوستی هم کلامی با شهید رحمان دادمان ، که مدتی مدیرعامل شیلات بود، دکتر حسین فاضل قایم مقام دکتر زالی در وزارت کشاورزی ، دکتر حسن مهربانی از اساتید بزرگ طیور کشور و دکتر رسول لاهیجانیان ازبانیان جهاد سازندگی و مدتی مدیرعامل شیلات و…در حد یک روزنامه نگار خوب است، اما قدرت ارائه و اشراف مهندس باکری بر موضوعاتی که مطرح می کردم ، فوق العاده بود. درعین حال برخلاف بسیاری از اهالی کار و صنعت ، کلمات و جملات را با وجود پیچیدگی و تخصصی بودن ، با لهجه آذری ، دقیق و بی نقص بیان می کند.
مصاحبه حدود۴۰ دقیقه طول کشید، درطول مصاحبه حالت چهره ونگاه وحرکات لب ودهان مهندس باکری برایم آشنا می نمود، که وقتی دنبال دلیلش گشتم ، متوجه شدم شباهت جالبی به میخائیل گورباچف ، آخرین رییس جمهورشوروی سابق دارد.
ساعت حدود یک و ده دقیقه بعد از ظهر مصاحبه را تمام میکنم و همزمان با جمع آوری وسایل کار روزنامه نگاری می گویم:با این که در کار تولد و فن هستید ، بی نقص سخن میگویید.
– اما هرکاری میکنم این لهجه با ماست.
– لهجه طبیعی است ، اما منظورم این است که در بیان مطالب و اصطلاحات خیلی دقیق هستید.
موقع خداحافظی حیفم می آید که یان جمله را به عنوان قدر شناسی به او نگویم و می گویم:ما میاندوآبی ها با افتخار پُز خانواده باکری ها را می دهیم.
تشکری می کند و خدا حافظی وبا وجود اصرار بنده که حتی الباب دم در اتاق است، تا بیرون دفتر مشایعتمان می کند و ما این بار با وجود نق زدن زنانه همکاران ، ۵ طبقه را بدون آسانسور به طرف خروجی ساختمان سرازیر می شویم.
در راه همکارانم توضیح می دهندکه سعید آقای مجیدی مدتی دردفترانجمن منتظرم مانده بود وچون من خیلی دیرکردم، سلام رسانده و رفته بود.
تصمیم گرفتم به روزنامه که رسیدم زنگ بزنم و هم تشکر کنم و هم عذرخواهی ، اما انبوهی ازکارها زودتر از من در مقابل دفترم زنبیل گذاشته بودند، درنتیجه فراموشی عرض ادب ، که بوی بی معرفتی می داد،تا ساعت ۵ بعد از ظهر که مجیدی دیده بود خبری از من نیست ، برای اطمینان از پیشرفت کار زنگ زد.
بلافاصله تشکر و زبون بازی من و بعد هم ابرازخوشحالی از این که با برادر شهدای باکری مصاحبه کرده ام و توضیح برداشت خودم از شخصیت و توانایی های مهندس باکری. که سعید توضیح داد که خود ایشان نزدیک ۷ سال در زمان شاه زندانی سیاسی بود و این که به خاطر همین توانمندی هایی “که من گفتم ” مهندس باکری در تصمیم گیری های ملی درموردصنایع غذایی و لبنی، فردی معتبرو مقبول است.
ماحصل این مصاحبه در ویژه نامه روز صنعت که ۱۹ تیر، همزمان با برگزاری مراسم مربوطه منتشر خواهیم کرد تقدیم خوانندگان عزیز خواهد شد.