کد خبر: 160804227812
اقتصادروزنامهسرمایه در آستانه‌ تغییر فاز؛ از اوماها تا تهران

تحلیل آینده‌پژوهانه درباره‌ انباشت نقدینگی و پیامدهای جهانی آن برای اقتصاد ایران

فواد شیرانی؛ دکتری مدیریت کارآفرینی و آینده پژوهی

وارن بافت، اسطوره‌ی سرمایه‌گذاری قرن بیستم، در ماه‌های اخیر آرام و بی‌هیاهو دست به حرکتی زده که شاید بعدها در تاریخ سرمایه به‌عنوان نشانه‌ای از «چرخش بزرگ» یاد شود: او اکنون بر روی ۳۸۲ میلیارد دلار وجه نقد نشسته است.

عددی که به‌تنهایی می‌تواند نیمی از شرکت‌های شاخص S&P500 را بخرد، اما او نمی‌خرد. همین «نخریدن» معنای عمیقی دارد؛ زیرا وقتی پیرمرد اوماها که عمری با خرید دقیق در لحظه‌ی مناسب شناخته می‌شد، ناگهان تصمیم می‌گیرد هیچ نخرد، باید پرسید: چه می‌بیند که دیگران هنوز نمی‌بینند؟

در ظاهر، این تصمیم می‌تواند یک موضع محافظه‌کارانه در برابر بازار بیش‌ارزش‌گذاری‌شده‌ی سهام فناوری باشد. اما در لایه‌ی عمیق‌تر، انباشت نقدینگی در دستان یکی از هوشیارترین ذهن‌های مالی جهان به ما می‌گوید: نظم سرمایه در حال تغییر است. بافت نه از آینده‌ی بازار سهام، بلکه از آینده‌ی «ارزش» مطمئن نیست. او احساس می‌کند دگرگونی‌های فناورانه، ژئوپلیتیکی و حتی فلسفی در آستانه‌ی بازتعریف مفهوم دارایی، سود و ریسک‌اند.

جهان در حال گذار از اقتصاد بازده به اقتصاد بقاست. از سرمایه‌گذاری بر رشد به سرمایه‌گذاری بر دوام. از اعتماد به بازار به بازگشت به نقد. در چنین فضایی، نقدینگی نه ابزار خرید، بلکه ابزار بقاست. این همان جایی است که آینده‌ی سرمایه با آینده‌ی سیاست گره می‌خورد؛ جایی که دولت‌ها دیگر نمی‌توانند صرفاً با چاپ پول یا سیاست انبساطی، مسیر رشد را بازسازی کنند، چون اعتمادِ زیربنایی به ارزش پول در حال فرسایش است.

این دگرگونیِ آرام اما بنیادین، پیامدهایی چندلایه برای اقتصادهای در حال توسعه دارد به‌ویژه برای ایران، که در دو دهه‌ی اخیر زیر فشار تحریم، نوسانات ارزی و سیاست‌گذاری‌های ناپایدار، از مدار سرمایه‌ی جهانی جدا مانده است. اما انزوا به معنای مصونیت نیست. برعکس، تغییر فاز سرمایه در جهان می‌تواند برای اقتصاد ایران هم فرصت و هم تهدید ایجاد کند؛ بسته به این‌که سیاست‌گذار ایرانی این سیگنال را چگونه بخواند.

در سطح نخست، انباشت نقدینگی جهانی و احتیاط سرمایه‌گذاران بین‌المللی، نشانه‌ی «انتظار بزرگ» است. انتظاری برای بازتعریف ساختار بازارها پس از موج هوش مصنوعی و تغییرات اقلیمی. ایران، که اقتصادش درگیر شکاف میان بخش مولد و غیرمولد است، می‌تواند از این دوره‌ی مکث جهانی برای بازطراحی مسیر خود بهره گیرد. در جهانی که حتی بافت ترجیح می‌دهد صبر کند، فرصت برای بازاندیشی وجود دارد. این شاید آخرین مقطع تاریخی باشد که می‌توان از سکون جهانی برای بازسازی زیرساخت‌های داخلی استفاده کرد.

اما در سطح دوم، چرخش سرمایه از دارایی‌های ریسکی به نقدینگی، اثر مستقیمی بر اقتصادهایی چون ایران دارد که نرخ ارز و بازار سرمایه‌شان به شدت از انتظارات تورمی تغذیه می‌شود. زمانی که جریان سرمایه در سطح جهانی کند می‌شود، تقاضا برای کالاهای پایه و فلزات کاهش می‌یابد و به‌تبع آن، درآمد ارزی کشورهای صادرکننده نیز آسیب می‌بیند. برای ایران، که هنوز بخش قابل توجهی از تراز پرداخت‌هایش به نفت و پتروشیمی وابسته است، این روند می‌تواند به معنای فشار مضاعف بر منابع ارزی و تشدید نوسانات نرخ ارز باشد.

در چنین شرایطی، بانک مرکزی ایران در تنگنایی مضاعف قرار می‌گیرد: از یک سو باید با سیاست پولی انقباضی مانع جهش تورمی شود و از سوی دیگر، برای حفظ رونق حداقلی در بازار سرمایه، به تزریق نقدینگی تن می‌دهد. این بازی دوسر باخت، در جهانی که حتی غول‌های سرمایه در حال انقباض‌اند، ممکن است دیگر جواب ندهد. زیرا ریشه‌ی مسئله در سیاست پولی نیست، در فلسفه‌ی ارزش است.

اگر در نظم جدید، نقدینگی نه برای سرمایه‌گذاری بلکه برای انتظار نگه‌داری می‌شود، بازارهایی چون بورس ایران که بر پایه‌ی هیجان و تورم دارایی رشد کرده‌اند، با بحران معنا مواجه خواهند شد. ارزش سهام بدون جریان نقد واقعی، توهمی است از ثروت. و این همان چیزی است که بافت از آن دوری می‌کند.

اما در همین تهدید، فرصتی نهفته است. تغییر فاز سرمایه، هرچند باعث رکود کوتاه‌مدت می‌شود، اما می‌تواند بستر شکل‌گیری نوعی «عقلانیت اقتصادی جدید» در ایران باشد. بازاری که سال‌ها با انتظارات تورمی و شوک‌های ارزی تغذیه شده، ناگزیر است به سمت ارزش‌آفرینی واقعی حرکت کند یعنی از دلالی به تولید و از سفته‌بازی به نوآوری. این همان نقطه‌ای است که سیاست‌گذار ایرانی اگر هوشیار باشد، می‌تواند آن را به نفع بازسازی اعتماد عمومی و بازتعریف مسیر توسعه به کار گیرد.

در آینده‌ی نزدیک، احتمالاً شاهد دو پدیده‌ی هم‌زمان خواهیم بود: از یک سو، کاهش نقدینگی جهانی و فشار بر بازارهای نوظهور؛ از سوی دیگر، گسترش فناوری‌هایی که هزینه‌ی تولید و مبادله را کاهش می‌دهند.

این ترکیب می‌تواند در ایران دو مسیر متضاد را فعال کند: یا فروپاشی تدریجی نظام قیمت‌گذاری و اعتماد عمومی، یا جهش به سوی مدل‌های جدید تولید و تجارت دیجیتال که از وابستگی به سرمایه‌ی سنتی می‌کاهند.

مسیر نخست محتمل‌تر است، اما مسیر دوم هنوز ممکن است اگر سیاست‌گذاری بتواند از حالت واکنشی به وضعیت آینده‌نگر تغییر کند.

آن‌چه وارن بافت انجام داده، شاید صرفاً انباشت نقد نباشد؛ بلکه نوعی بیانیه‌ی فلسفی در برابر آینده‌ی نامطمئن سرمایه است. او به‌جای آن‌که در بازی‌ای که قواعدش در حال تغییر است شرکت کند، تصمیم گرفته از میدان بیرون بایستد و تماشا کند تا قواعد تازه روشن شوند. این دقیقاً همان چیزی است که اقتصاد ایران نیاز دارد: یک «درنگ استراتژیک». نه توقف، بلکه مکثی هوشمندانه برای بازتعریف مسیر.

در نهایت، شاید بزرگ‌ترین درس رفتار بافت برای ما این باشد که در دوران گذار، شجاعت یعنی صبر. جهانی که به سوی پول‌های دیجیتال، دارایی‌های هوش مصنوعی و سرمایه‌های بی‌مرز می‌رود، دیگر با منطق قدیم قابل هدایت نیست. اما در دل همین آشوب، فرصت باززایش نهفته است، برای جهان و برای ایران.

اگر دولت و نهادهای مالی کشور بتوانند از این لحظه‌ی تاریخی برای بازسازی اعتماد، انضباط مالی و تقویت زیرساخت‌های فناورانه بهره گیرند، شاید در دهه‌ی آینده ایران نه تماشاگر تغییر نظم سرمایه، بلکه یکی از بازیگران آن باشد. اما اگر همچنان به تکرار چرخه‌ی تزریق نقدینگی، دستکاری نرخ ارز و تکیه بر رانت ادامه دهد، موج جدید سرمایه جهانی، این‌بار حتی بدون تحریم، ما را به حاشیه خواهد راند.

وارن بافت امروز فقط نشسته است. اما جهان در حال لرزیدن است و ایران، اگر بخواهد در آینده‌ی سرمایه جایی داشته باشد، باید معنای این نشستن را درست بخواند.

عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا