با بی کارترین آدم های تاریخ آشنا شوید (طنز)
راضیه حسینی
مهمانهای برنامه پنجشنبهشب خندوانه (فیروز کریمی و خداداد عزیزی)، درجواب سؤال «سه تا از نویسندههای ایرانی را نام ببرید» گفتند:«نویسندهها بیکارند، ما باهاشون کاری نداریم… شما خودت سه تا نویسنده رو میتونی نام ببری؟…»
با بیکارترین آدمهای تاریخ ایران و جهان آشنا شوید:
آقای محمود دولتآبادی:
ایشان از ابتدا خیلی حال و حوصله کار کردن نداشت. با خودش گفت «من که مثل بعضیها فوتبال بلد نیستم. پس نمیتونم معروف بشم و بعدش اونقدر ازم امضا بگیرن و برنامههای تلویزیونی مختلف دعوت بشم که وقت سرخاروندن نداشته باشم. من بیکارم. پس بهترین کار اینه که برم نویسنده بشم، و رفت نویسنده شد.»
نادر ابراهیمی:
آنقدر بیکاری به وی فشار آورد که رفت نشست در اتاق و برای همسرش نامه نوشت و آنقدر نوشت تا همینطوری الکی شد یک کتاب. وقتی دید چقدر این کار راحت است و هر چه باشد از بیکاری بهتر، رفت کلی کتاب چاپ کرد و یکی سری بیسلیقه بیکارتر از خودش که خواندن کتاب را به لذت نشستن توی استادیوم ورزشی و فحشباران کردن تیم حریف ترجیح میدادند، کتابهایش را خواندند و هنوز هم میخوانند.
از این بیکارها کم نداشتیم و نداریم: جلال آل احمد، صادق هدایت، هوشنگ گلشیری و…
برویم سراغ نمونه خارجی:
گابریل گارسیا مارکز:
یک روز که مارکز در خانه نشسته بود و داشت حرکت یک مگس را دنبال میکرد تا سر فرصت بزند توی سرش، مرسدس خانم، همسر گابریل، از راه رسید و داد و فریاد راه انداخت که «مرد خجالت نمیکشی؟ همسن و سالهای تو الان دارن فوتبال بازی میکنن و هرکدوم یه شاسی زیر پاشونه و از صبح تا شب مشغول کار و بارن اما تو چی روی سیاه موی سیاه… ببخشید… اما تو چی نشستی تو خونه و منتظری صاحبخونه بیاد ما رو پرت کنه بیرون.»
مارکز که دید اگر همانطور بنشیند روی مبل باید تا صبح غرغرهای زنش را گوش کند رفت توی اتاق، در را بست و تا هجده ماه بعد بیرون نیامد. توی اتاق هم چون حوصلهاش خیلی سر رفته بود همینطوری الکی نشست یک چیزهای چرت و پرتی نوشت و شانسی فرستاد برای یک ناشر و شد «صد سال تنهایی»
حالا که کلی از آدمهای بیکار زمانه نوشتیم بگذارید مثالی واقعی از آدمهای پرمشغله و پرکار این روزها بیاوریم:
آقای فرهاد مجیدی، سرمربی استقلال، در جواب وزیر ارتباطات که گویا بعد از برد پرسپولیس در دربی زیادی خوشحال شده بود و در توییتر نوشت: «ولی به نظرم اون دو تا ستاره، سیاره باشند» گفت:
«در مورد آقای جهرمی هم .. اسمش چی بود جهرمی؟… واقعاً باعث تأسفه که یه وزیر مملکت… البته وجود همین وزیر است که مملکت به این روز افتاده، که اینقدر شعور ندارن که بدونن یه قشری از هوادارای استقلال جوونهایی هستند که با برد و باخت استقلال یه هفته خوشحال و ناراحت میشن و میان تو این وضعیت این صحبتها رو میکنند. امیدوارم ایشون که وزیر یه مملکت هستند سطح شعورشون هم در سطح یه وزیر باشه.»
برای ختم کلام توی ذهنتان یکی از آن قهقهههای بامزه جناب آقای رامبد جوان را بگذارید. از همانها که وسط صحبتهای آقای فیروز کریمی و خداداد عزیزی درباره نویسندهها سرداد.