صد سال انتظار (طنز)
راضیه حسینی
خوزه کارناوالیو المپیکو رو به همسرش ماسالا ایگوانا کرد و گفت: «ببین خانم تو روزنامه چی نوشته. میگه اگه از همین الان پسانداز کنیم بیشتر از صدسال دیگه میتونیم، خونهدار بشیم.»
ماسالا گفت: «کدوم پسانداز؟ پول داشتیم قرض و بدهیهامون را به عالم و آدم رو صاف میکردیم. اینا هم دلشون خوشهها.»
کارناوالیو خیلی فکر کردند، خیلی خیلی فکر کرد، و بالاخره تصمیم سرنوشتسازی گرفت. او و همسرش برای پیدا کردن جایی از دنیا که شاید بتوان زودتر خانهدار شد راهی سفری طولانی و خطرناک شدند. از جنگلهای انبوه و صعبالعبور گذر کردند. از میان باتلاقها و درههای عجیب گذشتند. ماهها گوشت میمون و و مارمولک خوردند، تا اینکه بالاخره به منطقهای افتضاح رسیدند و از آنجایی که دیگر حال ادامه نداشتند همانجا را به عنوان محل زندگی انتخاب کردند. اسمش را هم گذاشتند «ماتواو»
ماسالا در این بین صاحب فرزندی شده بود و خوزه سعی کرد هرچه سریعتر دست به کار ساختن خانه شود. درختان را برید و با تمام توان شروع به ساخت خانه کرد.
روزها از پی هم میگذشت و کارناوالیو با هزار امید و آرزو چوب روی چوب میگذاشت و ساخت خانه را پیشمیبرد. بالاخره وقتی فرزندشان به نام «خوزه مورینیو» اولین دندان شیریاش بالا آمد کار ساخت خانه تمام شد و خانواده سه نفری کارناوالیو اولین شب را در آرامش و زیر سقف سپری کردند.
فردا صبح با صدای در از خواب بیدار شدند. ماسالا متعجب از کارناوالیو پرسید: «یعنی کی میتونه باشه؟» پشت در، مأموران ثبت املاک و اراضی با کلی برگه و سند ایستاده بودند. گویا کارناوالیو در املاک متعلق به اداره اوقاف برای خودش ملک ساخته بود و باید تخریب میشد.
تا آن موقع کارناوالیو و همسرش نمیدانستند جنگل و کوه هم میتواند مال جایی باشد.
او موفق به جلب رضایت کارمندان متعهد نشد. مجبور شد صد سال جریمه درختانی که بریده و ملکی که در اراضی اوقاف ساخته بود را به صورت قسطی بدهد.
صد سال بعد، وقتی بالاخره قسط جریمهها تمام شد…
خوزه موزه مورینیو گواردیولا (نتیجه خوزه مورینیو) در حالیکه داشت روزنامه میخواند رو به همسرش، آنجلا مرکلا کرد و گفت: «خانم ببین اینجا چی نوشته.»
آنجلا حرفش را قطع کرد و گفت:«خودم الان تو گروه تلگرامی خوندم میگه دویست سال دیگه هم پسانداز کنید باز نمیتونید خونهدار بشید. پس با خیال راحت از پساندازهاتون استفادههای دیگهای کنید و به فکر خونهدار شدن نباشید. میگم بریم اون نیمست موز و خیاری را که دیروز تو میوهفروشی دیدم، بخریم؟»