راضیه حسینی
اولین باری که خانهمان پر از لولههای گاز شد را درست به خاطر ندارم، ولی رفتن کپسولهای بزرگ را از آشپزخانه یادم میآید. دیگر خبری از ماشینهایی که کپسول میآوردند و در کوچه میگشتند نبود.
همه به سرعت به خاطرهها پیوستند. بیش از سی سال از این داستان میگذرد. از روزی که خانهها پر از مأمورهای ادارهی گاز بود و کلی نکات را به مردم آموزش میدادند. البته گاهی هم مردم خودشان تصمیم میگرفتند یک سری نکات به لیست آموزشها اضافه کنند و اوضاع را هیجانانگیز جلوه دهند.
اوایل، بیش از سی سال پیش را میگویم، همسایهها طوری رفتار میکردند که انگار با موجودی ناشناخته و خطرناک آشنا شدهاند که هر لحظه ممکن است از دست یکی عصبانی شود و بترکد. یکی از همسایههای سی سال پیشمان شنیده بود گرما برای کنتورهای گاز خطرناک است.
این بندهی خدا نهتنها مراقب کنتور گاز خودش بود، بلکه به صورت کاملاً محسوس خانههای اطراف را هم دید میزد، تا یک وقت بچهای بیعقلی نکند و کار دست همسایهها ندهد. چند باری هم جهت پیشگیری ، چندتایی از بچههای محل را چک و لگدی کرده بود. بالاخره داستان مال بیش از سی سال پیش است و این نوع پیشگیریها در آن زمان طبیعی بود.
درست یادم است، ظهر جمعهای را که ماشینهای آتشنشانی کل شهرمان، از همهی پایگاهها در کوچهمان ردیف شده بودند و ترافیک به حدی بود که باقی ماشینهای آتشنشانی در کوچههای دیگر پارک کرده بودند. فقط برای اینکه یکی از همسایهها در جایی تقریباً نزدیک به کنتور گاز تصمیم گرفت بساط کباب راه بندازد. همسایهی نگران به محض اینکه بو به مشامش خورد، به باقی خبر داد که وامصیبتا الان است همگی با هم برویم روی هوا.
تقریباً در عرض ده دقیقه، پنجاه تماس با آتشنشانی گرفته شده بود و مضمون تماسها همگی خبر از فاجعهای عظیم میداد. احتمالاً این عملیات یکی از شلوغترین عملیاتهای آتشنشانی در سی، چهل سال پیش بود. همسایهها گفته بودند، اوضاع کوچه خطرناک است و ممکن است همهی کنتورها یکی پس از دیگری بترکند. تصورشان این بود که اگر دود و گرما به کنتور اول برسد و بترکد، باقی هم در حمایت از او خودشان را میترکانند. البته تقصیری نداشتند، داستان مربوط به بیش از سی سال پیش است و آن زمان مردم اطلاعات درستی نداشتند.
ولی الان دیگر همه میدانند با گاز چطور باید رفتار کنند.
الان دیگر خیلی وقت است که همه میدانند. خیلی وقت.