مهدی خاکی فیروز؛ روزنامه نگار
ماشاءالله خان همچنان آدمی بلندپرواز بود. پس از شکستهای پیاپی در زمینه نیروگاه خورشیدی، تاکسی برق و…، تصمیم گرفت که شغل جدیدی راهاندازی کند: تولید مبلمان شیک و مدرن! او یک کارگاه بزرگ اجاره کرد، چند کارگر با دستهای قوی و هنرمند به کار گرفت و به دنبال خرید چوبهایی با کیفیت عالی رفت تا مبلمانهایی بسازد که در خانههای لاکچری پایتخت جا داشته باشند.
اما چون ماشاءالله خان در تجارت کمی ناوارد بود، به جای اینکه چوب را از فروشندگان معتبر خرید کند، به سراغ یکی از تاجران دغلکار چوب به نام «حاجی بشیر» رفت. حاجی بشیر وعده داد که چوبهایی بینظیر و خاص در اختیارش قرار میدهد که هیچکس قبلا حتی اسم آنها را هم نشنیده است. «چوبهای درجه یک، اصل، عین چوب درختان بهشت!» اینها حرفهایی بود که حاجی بشیر در تبلیغاتش به زبان میآورد.
ماشاءالله خان هم با خوشحالی، بلافاصله پول کلانی پرداخت کرد و چوبهای سفارشیاش را دریافت کرد. روز اول با چنان هیجانی شروع به ساخت مبلمان کرد که انگار قرار بود همه ثروتمندان شهر به کارگاهش بیایند و از آنجا مبل بخرند. یک صفحه اینستاگرامی هم راه انداخت که پر از عکس مبلمانهای شیک بود.
اولین مشتری از راه رسید: یک خانواده ثروتمند که به دنبال یک مبل چوبی خاص برای سالن پذیراییشان بودند. ماشاءالله خان با افتخار مبل را تحویل داد. مشتری با دقت آن را بررسی کرد، مبل از کیفیت ظاهری بالایی برخوردار بود و چوب آن هم بوی خوشایندی میداد. اما وقتی به خانه رسیدند و مبل را روی زمین گذاشتند، یک صدا بلند شد، «پوف!» و مبل از وسط نصف شد.
چند روز بعد دوباره مشتری دیگری آمد و این بار یک تختخواب چوبی برای اتاق خوابش سفارش داد. ماشاءالله خان که امیدوار بود از این کار نتیجه بهتری بگیرد، تخت را با دقت تمام ساخت. اما وقتی تخت را از دروازه کارگاه بیرون آوردند و آن را روی وانت گذاشتند، درست در همین لحظه، تخت چندپاره شد و قطعات آن روی زمین ریخت!
ماشاءالله خان در کمال ناباوری به گوشهای رفت و با چشمان نگران به چوبهای شکسته نگاه کرد. همه کارگرانش هم از تعجب دهانشان باز مانده بود. «چی شده؟ این چوبها که نباید اینطور بشکنند!» یکی از کارگران گفت: «شاید حاجی بشیر کمی اشتباه کرده، مبلهای با چوب اعلی که نباید اینطوری بشکند!»
ماشاءالله خان تصمیم گرفت تا از حاجی بشیر جواب بگیرد. روز بعد به دکان حاجی رفت و از او توضیح خواست. حاجی بشیر با لبخند شیطنتآمیز گفت: «آره، درست میفرمایید! چوبها فقط کمی تقلبی بودن، اما خیلی خاص هستند. خیلی خاص!» و سپس در ادامه توضیح داد که چوبهای خریداری شده از او به خاطر رطوبت خاص منطقهای که در آن تولید شدهاند، به طور موقت نرم میشوند تا مبلمانهای بیشتر و قویتری ساخته شود. «اما فقط باید مراقب باشید که در آب نیفتند!»
ماشاءالله خان با حیرت و عصبانیت به خانه برگشت. پس از چند روز تفکر، تصمیم گرفت که به جای درگیر شدن با حاجی بشیر، به روش خودش از همین چوبهای «خاص» استفاده کند. در نهایت کارگاه ماشاءالله خان به محلی تبدیل شد که مبل و تختهای ویژه میساخت و گاهی آنها را به عنوان وسایل چندمنظوره معرفی میکرد: «این مبلتان میتواند در صورت لزوم به راحتی تبدیل به چند قطعه مختلف بشود و به عنوان سوخت شومینه هم مورد استفاده قرار گیرد.» و با همین شعار و ترفند، بازار خودش را گسترش داد.