قدر این ارزانیها را بدانیم
راضیه حسینی
«قیمتهای نجومی بازار فرغون ایرانی ۱ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان؛ خارجی ۳ میلیون و ۷۰۰»
در آیندهای نهچندان دور:
پدر به پسر: «دزدگیر فرغون رو زدی؟ خوب قفلش کردی؟»
پسر به پدر: «آره بابا. جهت اطمینان به نرده راهپله هم زنجیرش کردم.»
پدر: «بیمه بدنه، شخصثالث، آتشسوزی و سرقت فرغون همه ردیفه؟»
پسر: «همه به جز بدنه. خیلی گرون میگفتن. چه خبره، سه میلیون واسه فرغون چهارسال کارکرد؟ گفتم ایندفعه بیمه بدنه نمیخوایم.»
پدر در حالیکه دمپایی خود را از پا در میآورد و به سمت پسر نشانه میگرفت گفت:
«تو غلط کردی سرخود گفتی بیمه بدنه نمیخوایم. اگه خدای نکرده، زبونم لال، یه خراش به فرغونمون بیفته تو میخوای با حقوق سه، چهارمیلیونی خرج ده میلیونی صافکاری و نقاشی بدی؟»
پدر به گذشتهای نهچندان دور فکر کرد. زمانی که فرغون، فقط یک میلیون و هشتصد هزار تومان بود و میشد به راحتی با یک حقوق کارگری تهیهاش کرد. حتی آنقدر فراوانی و ارزانی بود که اگر کمی تلاش میکردند میتوانستند یک فرغون فرانسوی بخرند! ولی حالا با کلی وام و قسط توانستهاند فرغونی دستهدو و ایرانی بخرند و هنوز ده تا قسطش مانده.
پسر با خودش فکر کرد کاش پدرش کمی آیندهنگر بود و زمان ارزانی و فراوانی لااقل برای هرکدام از سه پسرش یک فرغون میخرید. اینطوری میتوانستند عوض کارگری، فقط با اجاره دادن فرغون کلی کاسب شوند. کار روی یکی که کفاف زندگی سه پسر را نمیدهد.
پدر انگار ذهن پسر را خوانده میگوید: «برو خدا رو شکر کن همین یکی رو تونستیم بخریم. بعضیا همین رو هم ندارن و مجبورن رو فرغون بقیه کار کنن. اون بیچارهها چی بگن؟ میدونی وقتی تا حالا نتونستن بخرن یعنی چی؟ یعنی دیگه عمراً دستشون به یه فرغون ده سال کارکرد هم نمیرسه… ناشکر نباش بچه.»
پسر روی دکمه دزدگیر زد تا مطمئن شود فرغون سر جایش است. صدای بیپ بیپ را که شنیدند هر دو خیالشان راحت شد تنها سرمایه زندگیشان سرجایش است.