«منیت» و «حلشدگی در اجتماع»: تناقضنمای فرهنگی جامعه ما
عبدالرضا امانیفر
جامعهشناس
ناسازه های فرهنگی جامعه ما بسی بسیارند. سویه های متضاد و گاه متناقض فرهنگی که ریشه در تاریخ ما دارند، در اغلب اوقات موجب بلاتکلیفیمان میشوند. این بلاتکلیفی موجب چندپارهگی شخصیت و در پی آن رفتارمان میشود. از این جمله، موضوع «منیت» و در مقابل آن «حلشدگی در اجتماع» است. در یکسو، به دلایل تاریخی و اجتماعی، فرد در جامعه خویش حل میشود و در سوی دیگر، «منیت» شدت یافته بر رفتارمان حکومت میکند. در یکسو، ذایقه ها، سلایق، انتخابها و حتی افکارمان تحت تأثیر جریانات اجتماعی شکل می گیرند و رفتارهایمان جامعهای توده وار را به نمایش میگذارند و در سوی دیگر، منیت، خودمحقبینی و خودشیفتگی راهنمای رفتاری افراد در این جامعه است.
در این نوشتار، این حالت تناقض نما به عنوان مسئلهای اجتماعی مطرح، و به اختصار ـ و قطعاً نه آنقدر که حق مطلب را به جای آوردـ به عوامل تاریخی و اجتماعی آن اشاره میشود. این نوشتار «استبداد» را به عنوان علتالعلل این مسئله معرفی میکند. استبدادی چندهزارساله که به اشکال و انحاء گوناگونی در سطوح مختلف اجتماعی جریان داشته است. نماد این استبداد میتواند پدر، مادر، همسر، خان، شاه و هرکسی باشد که اقتدار خود را بر دیگری اعمال میکند، بدون اینکه برای دیگری حقی قائل باشد. این استبداد الگویی را ارائه میدهد که در آن یک نفر فکر میکند، تصمیم میگیرد و دیگران را به ابزاری برای اجرای تصمیم خود تبدیل میکند. در این الگو فضایی برای شکلگیری شخصیت مستقل افراد وجود ندارد و جامعه تبدیل به کارخانه کلهقندسازی میشود که در آن همه کلهقندها شبیه هماند. این الگو بهشدت تمایل به یکسانسازی افراد جامعه دارد. این جریان یکسانسازی در تاریخ و فرهنگ جامعه ما تا به امروز امتداد مییابد. البته شاید دیگر آن نظامهای شاهسالار، پدرسالار و خانخانی تا حدودی رنگ باخته باشند، ولی سالارهای دیگری جایگزین شدهاند که همان نقش کارخانه کلهقندسازی را ایفا میکنند: رسانه ها، دوستان، همگنان، گروههای مرجع و… که اکثر آنها از همان هیولای اول (رسانه) ارتزاق میکنند. مستبدانی پرهیاهو که ذائقهها، سلایق، افکار و انتخابهای ما را تولید میکنند؛ ولی این بار نه با چوب و چماق و آژان و… بلکه با هژمونی گستردهای که همه سطوح زندگی و لایههای ذهنمان را در مینوردند. البته این تودهسازی از طریق رسانه ها در تمام جهان در جریان است ولی در جامعه ما به دلیل شرایط و آمادگیهای تاریخی و فرهنگی این امکان فراهمتر است.
طرفه اینکه آبشخور آنسوی مقابل نیز جریان استبداد است. استبداد علاوه بر یکسان سازی افراد، روی دیگری هم دارد. ترس، ناامنی و بی ثباتی. ترس از استبدادگر، ترس از حال، ترس از آینده و نیز ناامنی و بیثباتی در ذهن و رفتار. یکی از نتایج این ترس و ناامنی «منیت» است. در جامعهای که در آن استبداد افراد را از بینش، فکر و انتخاب تهی کرده است، انسان به موجودی زیست شناختی فروکاسته میشود که «بقا» مهمترین اصل راهنمای اوست. برای این «بقا» فرد باید همواره در فکر خویش باشد. در فکر اینکه گلیمش را از آب بیرون بکشد. حفظ خویش و منافع خویش باعث میشود که فرد همواره همهچیز را حول محور خویش دریابد و تعریف کند. البته در این ویژگی نیز مانند دیگر ویژگیهای جامعه استبدادزده، پنهانکاری، فریب و چندلایهگی جریان دارد. استبداد ترس میآفریند و ترس پنهانکاری. این پنهانکاری در سطوح مختلف بیرونی و درونی اتفاق میافتد؛ هم در بیرون و در مواجهه با دیگری و هم در درون و در مواجهه با خویشتن. از بیرون موجب فریب دیگری میشود و در درون موجب فریب خویش. از بیرون ما را فردی موجه و حتی متواضع جلوه میدهد و در درون ما را حق بهجانب و حتی متفاوت. در واقع، فکر میکنیم که متفاوتیم، در حالی که همانند دیگران آنچه راهنمای ماست، غریزه بقاست. افکارمان، انتخابهایمان و ذهنیتمان نمودی از ترس است؛ ترسی که ما را به موجودی زیستشناختی تقلیل داده است و باید همه تلاشمان را برای حفظ و بقای آن سروسامان بدهیم.
لازم است اشاره کنم که من این «منیت» را با «فردیت» متفاوت میبینم. فردیت هویتی قاعدهمند دارد. در این قاعدهمندی افراد یاد میگیرند که به عنوان یک انسان جایگاهشان کجاست، یاد میگیرند که در مورد این جایگاه و ارزشهای مقوم آن فکر کنند و اگر لازم شد آن را تغییر دهند و حتی یاد میگیرند ساختاری که در آن قرار دارند را تغییر دهند؛ ولی استبداد همه اینها را به اشکال مختلف سرکوب میکند.
در مقابل، آزادی در خویشتن خویش، انسان را از ترس و از منیت ـ که نمادی از غریزه بقاست میرهاند. آزادی در درون انسان بذر انسانیت میکارد و از «آنچه هست» فراتر میبرد؛ در حالی که استبداد و ترس انسان را به «آنچه هست» فرو میکاهد. و در آخر: انسان یعنی آزادی. و پیش از هرچیز ما باید خود را از بند خویشتنی که برایمان ساخته شده است، برهانیم.