کد خبر: 020404210400
روزنامهکشاورزی

چرا چشم‌اندازهای شرکت‌های بزرگ در الهام‌ بخشیدن به کارکنان شکست می‌خورند؟

احمدرضا محمودی؛ معاون جهاد کشاورزی کاشمر

بر دیوارهای شرکت‌ های مدرن و پرزرق‌ و برق، با حروفی درخشان، عباراتی چون «ماموریت شرکت» یا «هدف نهایی» خودنمایی می‌کند.

این سازمان‌ها سرمایه‌گذاری‌های کلانی انجام داده‌اند، کارگاه‌هایی برگزار کرده‌اند و مشاوران برجسته‌ای را به خدمت گرفته‌اند تا شعارهایی پرطنین خلق کنند؛ شعارهایی که به جهان اعلام کنند چرا وجود دارند و از چه ارزش‌هایی دفاع می‌کنند.

در آغاز، این استراتژی موفق به نظر می‌رسد؛ اهداف والا همانند آهنربا استعدادهای درخشان را جذب می‌کنند، به‌ویژه آن‌هایی را که در آرزوی عضویت در چیزی بزرگ‌تر از خود هستند. اما این شعله، اغلب در میان کارهای تکراری و روزمره کم‌فروغ می‌شود.

شکافی میان شعار و واقعیت

مطالعات اخیر که در سایت روانشناسی امروز منتشر شده، نشان می‌دهند که گرچه بیشتر مدیران باور دارند شرکتشان هدفی روشن و معنادار برای کارکنان فراهم کرده، تنها یک‌سوم کارکنان واقعاً این معنا را در جریان وظایف روزانه‌ی خود احساس می‌کنند. این شکاف عمیق میان چشم‌اندازهای سطح بالا و واقعیت‌های روزمره، نشان از یک بحران پنهان دارد.

چرا این فاصله شکل می‌گیرد؟ پاسخ ساده است: داشتن هدف به‌تنهایی کافی نیست. چشم‌انداز الهام‌بخش زمانی مؤثر است که کارکنان بتوانند با آن ارتباطی واقعی، شخصی و ملموس برقرار کنند و بدانند که چگونه تلاش‌های فردی‌شان، حتی اگر کوچک باشد، در تحقق آن هدف نقش دارد.مشارکت فعال، کلید زنده شدن این هدف در دل و جان سازمان است.
مدل کالندلی: وقتی کدها داستان انسانی می‌گویند

درک عمیق این موضوع را می‌توان در داستان موفقیت توبی اووتونا، بنیان‌گذار و مدیرعامل شرکت Calendly دید؛ سفری از لاگوس نیجریه تا تأسیس یکی از موفق‌ترین شرکت‌های فناوری به رهبری یک آمریکایی آفریقایی‌تبار در ایالات متحده.

مأموریت کالندلی ساده و روشن است: «ساده‌سازی فرآیند پیچیده‌ی زمان‌بندی ملاقات‌ها، و توانمندسازی مشتریان برای دست‌یابی به اهداف بزرگ‌تر در زندگی‌شان.» اما توبی می‌داند که این جمله، اگر فقط روی کاغذ بماند، به شعاری توخالی تبدیل خواهد شد. او با به اشتراک‌گذاری منظم داستان‌های واقعی از مشتریان؛ اغلب به شکل ویدیوهای شخصی،این هدف را برای کارکنان خود زنده می‌کند.

یکی از این نمونه‌ها مایکل بیگز است، توسعه‌دهنده ارشد اپلیکیشن آیفون Calendly. او روزهایش را در میان انبوهی از کد می‌گذراند، دور از کاربران نهایی.

اما زمانی که ویدیویی از توبی دریافت می‌کند که در آن مشتری‌ای روایت می‌کند چگونه با کمک این اپلیکیشن در زمان صرفه‌جویی کرده، کسب‌و‌کارش را رشد داده یا فرصت‌های بیشتری برای بودن با خانواده یافته، درک تازه‌ای از معنای کارش پیدا می‌کند.

مایکل می‌گوید این ویدیوها الهام‌بخش‌اند، چون به او نشان می‌دهند تلاشش فراتر از کدنویسی است؛ او در حال ساخت ابزاری است که به زندگی واقعی مردم معنا می‌بخشد.

این شیوه از روایت، هدفی انتزاعی را به انگیزه‌ای شخصی و ملموس تبدیل می‌کند.

نقش مدیر: پلی میان هدف و اجرا

وقتی کارکنان درک می‌کنند که تلاش‌هایشان به هدفی والاتر پیوند دارد، نه‌تنها عملکردشان بهبود می‌یابد، بلکه حس تعلق و رفاه روانی‌شان نیز تقویت می‌شود.

این فقط یک ادعا نیست؛ تحقیقات معتبر این واقعیت را تأیید می‌کنند. در نظرسنجی مشهور گالوپ، یکی از قوی‌ترین شاخص‌های مشارکت کارکنان این جمله است: «مأموریت و هدف شرکت باعث می‌شود احساس کنم شغلم مهم است.»

با این حال، تنها یک‌سوم کارکنان آمریکایی این جمله را تأیید می‌کنند. گالوپ نشان می‌دهد اگر این رقم در هر تیم کاری دو برابر شود، شاهد کاهش ۴۱ درصدی غیبت، کاهش مشابه در حوادث ایمنی و افزایش ۱۹ درصدی در کیفیت عملکرد خواهیم بود.

اما بسیاری از شرکت‌ها صرفاً به تدوین بیانیه‌های مأموریت بسنده می‌کنند؛ آن‌ها را قاب کرده و بر دیوار اتاق هیئت‌مدیره نصب می‌کنند یا در بروشورهای استخدام چاپ می‌کنند، بی‌آن‌که مسیری واقعی برای پیوند آن هدف با کار روزمره‌ی کارکنان ایجاد کنند.

در اینجاست که نقش رهبران حیاتی می‌شود. آن‌ها باید به‌عنوان مترجمانی عمل کنند که هدف کلان را به تجربه‌ای ملموس در زندگی روزمره‌ی کارکنان تبدیل می‌کنند؛ با برجسته‌کردن اثر هر فرد، قدردانی از تلاش‌های او و نشان‌دادن ارزش واقعی کارهایی که انجام می‌دهد.

مشارکت: پلی میان فرد و مأموریت سازمان

مطالعه‌ای معتبر سه انگیزه‌ی اصلی برای تجربه‌ی کار معنادار را شناسایی کرده است: اجتماع (احساس تعلق)، چالش (فرصت رشد) و مشارکت (دیدن تأثیر واقعی). در میان این سه، مشارکت مهم‌ترین پل میان تلاش فردی و هدف کلان سازمانی است.

همان لحظه‌ای که یک کارمند درمی‌یابد صفحات گسترده‌ای که طراحی می‌کند، کدی که می‌نویسد یا تماس‌هایی که برقرار می‌کند، اثری فراتر از وظایف روزمره‌اش دارد، همان لحظه‌ای است که هدف سازمان به هدف شخصی او تبدیل می‌شود.

هدف را زندگی کنید، نه فقط بیان

بنا به آنچه گفته شد اگر مدیر هستید، تنها به خلق شعارهای زیبا اکتفا نکنید. کاری کنید که هر عضو تیم شما بداند چگونه تلاش‌هایش آجر به آجر این بنای بزرگ را شکل می‌دهد.

تنها در این صورت است که کار معنا می‌گیرد، چشم‌اندازها تحقق می‌یابند و هدف سازمانی به یک واقعیت زنده و ملموس تبدیل می‌شود؛ نه صرفاً رؤیایی خوش‌آهنگ.

عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا