کد خبر: 02120070625
جهانروزنامهسیاست

چرا چین؟ چرا ایران؟

اکرم رمضانی

در طول مدت ۱۵ سالی که با کشورهای خارجی کار می‌کنم چین و مردمش همیشه برایم جالب بودند و دوست داشتم سر از کارشان در بیاورم. مدتی که در چین به سر می‎بردم به خاطر کارم به ۴ شهر مختلفش سر زدم و به مدت ۱۶ روز در بین مردم چین زندگی کردم به بیش از ۱۰ کارخانه مختلف رفتم و با دقت به رفتار و کردارشان توجه کردم.

حتی به آرایشگاه‎ های زنانه رفتم و نشستم و با مردمش به طور مستقیم مراوده کردم. البته این را بگویم که من نه جامعه‌شناسم و نه تحلیلگر اجتماعی و فرهنگی، اما به عنوان یک فرد تحصیلکرده و دارای مدرک مهندسی وظیفه خودم میدانم آنچه در این مدت استنباط کرده‌ام را در اختیار کسانی که قدرت تحلیل و تاثیر‌گذاری بیشتری دارند بگذارم شاید به دردی بخورد.

مهمترین نکته ‎ای که مرا واقعا تحت تاثیر قرار داد و فقدان آن را در جامعه ایرانی خودمان بسیار دیدم حس خدمتگزاری بود که در چینی‎ها به معنای واقعی وجود دارد. حسی که در همه صاحبان مشاغل چه کوچک و چه بزرگ به وفور وجود دارد.

از بلیط فروش مترو و رئیس قطار شهری گرفته تا رزوشن هتل، از آرایشگرو مانیکروریست‎ های زنانه گرفته تا منشی و مدیران شرکت‎ها همگی در یک حس مشترک بودند. انجام کارشان در قبال مشتری با حوصله زیاد، احترام فراوان و بدون حاشیه و بر اساس قانونی که برایشان از قبل تعیین شده بدون کم و کاست.

درست مثل یک ماشین که از قبل برنامه ‎ریزی شده تا یکسری کار را از بند الف تا ی به ترتیب انجام دهد. نه از بندی به سلیقه خود می‌زند و نه اضافه می‌کند و نه تغییر می‌دهد.

نه منت می‌گذارد و نه منت می‌پذیرد. هدف انجام کار و خدمت‎رسانی به مشتری است براساس آنچه به او دیکته کرده‌اند. چون از قبل از سوی یک مدیر برای بهترین خدمتگزاری فکر شده و همه ریزه‎کاری‌ها و کم و کاستی‎ ها از بین رفته لذا کار بدون حاشیه و منت انجام می‌شود.

اما در ایران خیلی از مشاغل و به خصوص دولتی‌ها و حتی بیمارستان‎ها و مراکز درمانی و هرجایی که باید مراحل کار و خدمت‌رسانی کاملا روشن و شفاف انجام دهند و حس خدمت‎رسانی مشهود باشد، متاسفانه نه تنها این احساس را درک نمی‌کنید که برعکس، در جامعه ما در ادارات دولتی باید گردنت خم باشد و زبان بریزی و پول خرج کنی و یا حتی رانت داشته باشی که کارت بدون دردسر جلو برود.

نمونه‌اش اداره بیمه تامین اجتماعی که من خودم به شخصه از رفتن به آنجا وحشت دارم. به خاطر رفتارهای از بالا به پایین و پر از منت و بی‌حوصلگی در قبال مراجعه‎ کنندگان.

نمونه دیگر زمانی است که خدای نکرده کارت گیر بیمارستان‎ها و پزشکان بیفتد، فقط باید دعا کنی همه چیز درست باشد مثلا پزشک حضور داشته باشد، دارو باشد، پرستار حالش سر جایش باشد وگرنه باید به التماس بیفتی که مبادا برای بیمارت اتفاقی بیفتد.

بگذریم از اینکه همه این پرستارها و دکترها همان‎هایی هستند که کلی درس خوانده و با مشقت از سد کنکور گذشته‌اند و الان یادشان رفته وظیفه اصلی‌شان خدمت‌رسانی است.

این آدم‎ هایی که پشت میز می‎نشینند و با نگاه مغرورانه با ارباب رجوعشان برخورد می‎کنند، همان‎هایی هستند که با هزار زحمت و شاید پارتی به آن نقطه رسیده‌اند و الان یادشان رفته وظیفه اصلی‌شان چیست.

اما در چین واقعا اینگونه نیست. در چین آدم‌ها کاری را که انجام می‌دهند طبق تعریفیست که قبلا انجام شده است. با احترام و تواضع فراوان. نه منت گذاشتنی می‌بینی و نه کاری جز آنچه باید انجام دهند.

وقتی تمرکز بر روی کار وجود داشته‌باشد مخاطب خیالش راحت می‌شود که کارش به بهترین نحو انجام خواهد شد. اصطحکاک بین آدم‌ها در کمترین حد ممکن است.

همه چیز شفاف و روشن است بی‎رودروایستی و بدون منت و بدون پارتی و بدون رانت و گردن کج کردن. اما در ایران حتی وقتی به یک آرایشگاه زنانه می‌روی باید دل‎ نگران باشی که مبادا به خاطر حواشی و تمرکزنداشتن به کارت گند بزنند.

جرات هم نداری چیزی بگویی چون قطعا آنها حس خدمت‌رسانی بی‌قید و شرط را در قبال شما ندارند و نگاه‌شان مغرورانه و از بالا به پایین است.

وظیفه خدمت‌رسانی و خدمتگزاری که ما ایرانی‌ها فقط در شعارهای انتخاباتی و یا تبلیغات تجاری خود از آن استفاده می کنیم هیچ چیزی جز یک نمایش نیست. درواقع نمی‌دانیم خدمتگزاری واقعی یعنی چه؟ اکثر ایرانی‌ها وقتی به مقام و منصب به خصوص در دولت می‌رسند، غرور کاذبی آنها را فرا می‌گیرد و فراموش می‌کنند چه بودند و قرار است چه کنند. به جای آنکه مردم ولی‌نعمت آنها باشند، آنها ولی‌نعمت مردم می‌شوند.

البته خدا رو شکر با نرم افزاری شدن و دولت الکترونیک خیلی از مشکلات در ایران حل شد. چرا؟ چون دیگر انسان‌ها در این ادارات جوابگوی شما نیستند که مجبور شوی التماس کنی که کارت را انجام دهند و عقب نیندازند.

من چندین سال در کارخانه‎های ایرانی کار کرده‌ام. علاوه بر مدیران که در اجرای درست قوانین و مقررات ضعف دارند، کارگران ایرانی هم درگیر حاشیه‌اند. تمرکز روی کار ندارند. ذهن‌شان دائم در حال مقایسه است. به جای اینکه با دل و جان کار کنند به فکر فرار کردن از زیر کار هستند.

اما در چین از کارگر گرفته تا مدیر کارخانه کاری جز انجام وظیفه خود ندارند. همه چیز از قبل تعریف شده است. از صفر تا صد کار خود را می‌دانند. کسی به دنبال حاشیه نیست. هدف انجام کاری است که برایش مشخص‌ کرده‌اند. اما در ایران هم آیا اینگونه است؟ دائم در حال غر زدنیم. مقایسه کردن و لعن و نفرین بالا‌دستی‌ها.

ایراد گرفتن از کاری که به عهده ما گذاشته‌اند و از همه بدتر منت گذاشتن بر سر بالادست و زیردست. از همه بدتر این است که راه فراری پیدا کنیم که اگر گندی به کار خورد بتوانیم شانه خالی کنیم و مسئولیت را به گردن شخص دیگری بیندازیم. مشکلی که در بسیاری از کارخانه‌ها و ادارات و سازمان‌های دولتی بخصوص ۸ سالی که در خودروسازی سایپا و ایران خودرو دیده‌ام.

مثلا تمام فکر و ذکرش این است که صورتجلسه را و یا گزارش کارش را طوری بنویسد که مسئولیت از گردنش ساقط شود. آنقدر درگیر این موضوعات می‌شود که اصل انجام کار از اولویت خارج شده و تصمیم‌گیری‎ها به موقع انجام نمی‌شود کارها همینطور عقب می‌افتد و جلو نمی‌رود. اگر چین چین شده و ما ایران و یک کشور جهان سوم، دلیلش فقط خود ماییم. از همان کارگر ساده گرفته تا بالاترین مقامات و مناصب همه مسئولیم. از اینکه یاد نگرفته ایم واقعا خدمتگزار باشیم.

شومن نباشیم و ادای خدمتگزاری را در نیاوریم و این حس واقعی در وجودمان باشد. اگر کوچکترین اجزا جامعه این حس وجود داشته باشد و هر کس کاری که بر عهده‎اش گذاشته‎اند را به قصد و نیت انجام آن برای ولی نعمت خود انجام دهند قطعا وضع ما بهتر از این خواهد بود. در هند مشتری خود را خدای خود می دانند. بر این باور هستند مشتری خداست چون نانشان را می‎دهد. در کشورهای غربی می‎گویند کاری که می‎خواهی انجام بدهی جوری باشد که انگار برای معشوقه‎ات انجام می‎دهی. تمام و کمال.

در برخوردهای دیگری که با مردم سطح شهر داشتم، متوجه شدم چینی‎ها بسیار صفر و یک هستند. درست مثل ماشین‎های کامپیوتری. باید ورودی درست بدهی تا خروجی درست تحویل بگیری.

حتی برای جواب دادن به سوالی که از آنها می‎پرسی، همان سوال را جواب می‎دهند و علاقه‎ای ندارند بحث را باز کنند و سوال‎های دیگری که ممکن است در ذهن شما وجود داشته باشد را حدس بزنند و جواب بدهند. مثلا از یکی از آنها پرسیدم اپلیکیشن اوبر (تاکسی اینترنتی شبیه اسنپ خودمان) را دارد یا نه؟ و توضیح دادم می‎خواهم مسافت و هزینه تاکسی از هتل تا فرودگاه را در آن ببیند. گفت نه اوبر را ندارم. تعجب کردم. با خودم فکر کردم شاید طرف چینی نیست. پرسیدم مگر چینی نیستی؟ گفت چرا؟ گفتم خوب چرا این اپلیکیشن را نداری؟ گفت چون راید هایلینگ (مثلا تپسی خودمان) را دارم. خندیدم و گفتم فرقی ندارد.

نکته بعدی که خیلی برایم جالب بود رام بودن و تحت فرمان بودن چینی‎هاست. به خاطر تحت فرمان بودنشان مدیریت آنها بسیار ساده‎تر از ما ایرانی‎هاست. برای همین خصلت خاص چینی ‎ها توسعه کسب و کار در این کشور ساده‎تر است.

اما نمی‎دانم چرا ما ایرانی‎ها نه تحت امر در می‎آییم و نه آرامش داریم. همیشه فکر می‎کنیم خودمان بیشتر از بقیه و قطعا بیشتر از قانون می‎فهمیم. به خودمان این اجازه را می‎دهیم که در هر کار و تخصصی که ربطی به دانش و تخصص ما هم ندارد اظهارنظر قاطعانه کنیم و موضع بگیریم. کارگرها و کارمندان ایرانی به سختی گوش به فرمان می‎شوند . کاری که بالادستی به آنها می‎گوید را همیشه خدا یک اما و اگر در آن می‎آورند و در خیال از زیر کار در رفتن و زیر سوال بردن بالادستی خود هستند.

جامعه‎شناسان باید بررسی کنند چرا ما اینگونه شدیم. شاید به خاطر این است که در طول تاریخ همواره به ما زور گفته‎اند و ما آن چیزی را نشان داده‎ایم که واقعا نبودیم.

خود سانسوری. در نتیجه خود سانسوری نهادینه شده در وجود ما باعث می‎شود همواره شخصیت واقعی و نهان و همیشه شاکی ما نخواهد کار خودش را درست انجام دهد و همواره در حال مقایسه وضع خودش با دیگران بوده و نوعی یاغی‎گری درونی داشته باشد. نگاهی به حواشی که همواره در سازمان‎ها، کارخانه‎ها و کارگاه‎ها وجود دارد گواهی بر این ادعا است.

ذهن ما ایرانی‎ها همواره در حال پیدا کردن راه فرار است. راه فراری که او را نجات دهد. از بندی که خودش به دورش بسته است و خبر ندارد.

برگردیم سراغ چینی‎ها. چینی‎های گوش به فرمان و صفر و یک که مسیر خود را می‎روند و به کسی کاری ندارند. به شدت پشت کار دارند و به توسعه کشورشان فکر می‎ کنند.

نه به دین و مذهب کسی کار دارند و نه نوع لباس پوشیدن دیگران و نوع رفتار بقیه. کار می‎کنند و کار می‎کنند. تلاش در وجودشان نهادینه شده. به موقع هم همه با هم تفریح می‎کنند و شاد هستند.

خدا به آنها نفت نداده ولی سرزمین پر بارانی داده که رودهای پر آبش در تابستان بی‎آب ایران حسابی دلم را سوزاند. به آنها می‎گفتم خیلی خوش شانسید. می‎گفتند چرا؟ گفتم چون سرزمینتان مثل ما گرم و خشک نیست. گفتند ولی سرزمین شما پر از نفت است.

حیف که آنها نمی‎دانستند همین نفت بلای جانمان شده است. درست مثل بچه‎های یک پدری پولدار که دلشان به پول پدر گرم است و به دنبال کار و حرفه‎ای حسابی و پولساز نمی‎روند. با پول نفتمان روزگار گذراندیم و آنجور که باید کار نکردیم.

آنهایی هم که می‎خواستند کار کنند، دلشان برای مملکت می‎سوخت، دولتمردان نفت به دست، بی‎رحمانه تیشه به ریشه‎شان زدند. همه شدیم مصرف‎کنندگانی که تنها هنرش استفاده از دستاوردهای کشورهای جهان اول است.

همیشه در گوشمان خواندند کشوری غنی و پر از معادن و پر از نفت داریم اما نگفتند خودمان از چه چیز غنی هستیم. حتی آنهایی هم که فهمیدند چه استعدادهایی دارند، همه توانمندی‎ها و هوششان را زیر بغل زدند و از این کشور رفتند.

کارخانه‎های کوچک و بزرگی که در شهرهای مختلف چین میدیدم آه از نهادم بر می‎آمد و افسوس می‎خوردم که چرا ما نه؟ بعضی وقت‎ها به خودم دلداری می‎دادم شاید ایرانی جماعت مثل گذشته‎ هایش برای تجارت ساخته شده است.

موقعیت جغرافیایی ایران زمین در خاور میانه، جاده ابرایشم و حمل بار از شرق به غرب و غرب به شرق. اما وای بر ما که در این زمینه هم عقب افتاده‎ایم. کی می‎خواهیم به خودمان بیاییم؟ کی می‎خواهیم بیدار شویم؟ نمی‎دانم.

نه دین، نه حکومت، نه امریکا و نه هیچ کس دیگر به دادمان نمی‎رسد جز خودمان.

غر زدن و ایراد گرفتن و زیر سوال بردن دیگران و مسئولیت از گردن خود ساقط کردن فقط وقت تلف کردن و ساکت کردن وجدان است. تک تک ما باید راه درست را از بیراه تشخیص بدهیم و برای خاطر خودمان هم که شده است، تلاش کنیم.

بیشتر بخوانید
عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا