قطبنمای بینایی در عصر هوش مصنوعی
مهدی فتحی مقدم؛ کارشناس اقتصادی
در جهانی که هوش مصنوعی هر روز مرزهای تازهای از تفکر، ارتباط و سازمان را در مینوردد، مفهوم رهبری یا مدیر مدبر نیز در حال بازتعریف است.

دیگر دوران آن گذشته که مدیران صرفاً با تکیه بر دانش فنی یا تجربه، بتوانند کشتی سازمانی خود را هدایت کنند. امروز، رهبر واقعی کسی است که چشمانداز دارد؛ کسی که میداند به کجا میخواهد برود، حتی وقتی نقشهها تغییر کردهاند. چشمانداز، دیگر یک فضیلت تزئینی نیست؛ به ابزار بقا و شکوفایی بدل شده است.
رهبر آیندهنگر، همانگونه که آدام گالینسکی، استاد برجسته مدرسه کسبوکار کلمبیا میگوید، سه وظیفه بنیادین دارد: باید مربی باشد، الگو باشد و از همه مهمتر، آیندهنگر باشد. چنین رهبری ابتدا آیندهای مطلوب را تصور میکند، سپس آن را به زبانی ساده و ملموس برای همراهانش تعریف مینماید و در نهایت، آن را چنان تکرار میکند تا در تار و پود فرهنگ سازمان تنیده شود.
پژوهشهای جیمز کوزس و بری پوزنر نیز که در سایت مشهور روانشناسی امروز منتشر شده این واقعیت را تأیید میکند: در میان هزاران نفر در سراسر جهان، پس از «صداقت»، ویژگی «دوراندیشی» دومین شاخص حیاتی رهبری است. این یافته ساده اما عمیق است؛ زیرا نشان میدهد اعتماد و چشمانداز، دو ستون اصلی مدیر واقعیاند.
مایکل واتکینز از مدرسه IMD نیز بر همین باور است که مدیران دوراندیش میتوانند سازمانها را از تنگنای منافع کوتاهمدت و نزاعهای درونگروهی رها کنند و نیروی جمعی را حول هدفی والا متمرکز سازند؛ هدفی که فراتر از منافع فردی است.
نمونه درخشان چنین مدیرانی را میتوان در پیتر دراکر جستوجو کرد؛ مردی که مفهوم مدیریت را از قفسه خشک فرآیندها و آییننامهها بیرون کشید و به حوزهای انسانی بدل ساخت. او «مدیریت» را نه صرفاً دانشی برای کنترل، بلکه هنری برای رها کردن ظرفیتهای انسانی میدانست.
دراکر، که بیش از هفتاد سال عمر خود را صرف اندیشیدن به سازمانها کرد، نخستین کسی بود که میان مدیریت و معنا پیوند برقرارکرد. او دریافت که سازمانها فقط برای کارآمدی اقتصادی نیستند؛ بلکه برای تحقق هدفهای انسانی پدید میآیند.
چشمانداز دراکر از دیوارهای دفتر کار فراتر میرفت. او پیش از هر کس دیگری نشان داد که سازمانهای غیرانتفاعی میتوانند الگوهای کارآمدی از مدیریت انسانی باشند؛ تفکری که در میانه قرن بیستم انقلابی محسوب میشد. فلسفهی او از مدیریتی سخن میگفت که به جای کنترل، بر پرورش و اعتماد بنا شده است.
اما دراکر یک پدیده منفرد نبود. او خود در جمع الهامبخشی از متفکران زیسته بود؛ از باکمینستر فولر، معمار و طراح آیندهنگر، گرفته تا مارشال مکلوهان، نظریهپرداز رسانه که دو مفهوم ماندگار «رسانه پیام است» و «دهکده جهانی» را به جهان اهدا کرد. همین معاشرت با ذهنهای پیشرو، سبب شد دراکر همواره یک گام جلوتر از زمانه بیندیشد.
از گرد آمد این اندیشهها میتوان برای رهبران امروز، بهویژه در عصر هوش مصنوعی، نقشه راهی ترسیم کرد: نخست آنکه مدیران باید در میان انسانهای آیندهنگر زیست کنند. تفکر جمعی، الهامبخش ایدههای نو است. دوم آنکه مطالعه زندگی مدیران بزرگ، بهترین مدرسه بصیرت است؛ زیرا در داستان شکستها و پیروزیها، الگوهایی از پایداری و تصمیم دیده میشود.
سوم، مدیر باید آگاه پروردهی تغییر باشد. دیگر نمیتوان در محدودهی یک تخصص زیست؛ فهم میانرشتهای و کنجکاوی فکری همان چیزی است که ذهنهای ماشینمحور را از درک انسانی متمایز میکند.
چهارم، مدیر باید چشماندازش را به اجرا برساند. رویا اگر در بستر واقعیت ننشیند، خیال خام است. برنامهریزی، اقدام و بازبینی مداوم، جوهرهی تحقق چشمانداز است. پنجم، انتقال ساده و شفاف پیام حیاتی است؛ چراکه قدرت ایده در وضوح آن نهفته است. مفاهیمی مانند «دهکده جهانی» مکلوهان یا «مدیریت بر مبنای هدف» دراکر به این دلیل ماندگار شدند که در عین سادگی، عمقی بیانتها داشتند.
ششم، مدیران باید شجاعت شک کردن داشته باشند؛ جرأتی برای پرسیدن «چرا باید چنین باشد؟». آیندهنگری، محصول رضایت از وضع موجود نیست، بلکه زادهی ناآرامی خلاق است و سرانجام، بزرگترین چشماندازها آنهایی هستند که به خدمت دیگران درمیآیند. رؤیایی که به هدفی انسانی گره بخورد، از مرز موفقیت فردی فراتر میرود و به میراثی اخلاقی بدل میشود.
در پایان، در جهانی که هوش مصنوعی در حال شکل دادن به آیندهای با سرعتی خیرهکننده است، رهبری بدون چشمانداز همچون پرسه در مه است. آینده از آن کسانی است که هم بینایی دارند و هم جرأت نگاه کردن. شاید تاریخ تنها کسانی را «رؤیاپرداز واقعی» بنامد که رؤیایشان نه برای خود، بلکه برای جهانی بهتر بوده است.








