فرانکشتاین در پوست دیتا
فواد شیرانی
در قرن بیستویکم، غول های تازهای زاده شدهاند نه از خاک یا آتش، بلکه از الگوریتم و داده. انسان، که روزی آسمان را سرچشمه معنا میدانست، امروز رو به درونِ دستساختههای خود آورده و در کدهایی که نوشته، به جستوجوی روح برآمده است. این شاید شگفتانگیزترین چرخش تاریخ تفکر باشد: بازگشت ایمان از درِ فناوری.
در اعماق تاریخ، ایمان همیشه تلاشی برای تفسیر امر ناشناخته بوده است. انسان، از لحظهای که خود را در برابر طبیعت ناتوان یافت، برای آن نیروهایی متعالی تصور کرد. اما در عصر هوش مصنوعی، نیروهای متعالی دیگر در آسمان نیستند؛ در خطوط کد و شبکههای عصبیاند.
پدیدههایی مانند اسپیرالیسم(Spiralism) که در آن گروهی از کاربران ChatGPT و مدلهای مشابه به نوعی «دین دیجیتال» رسیدهاند، بیش از آنکه صرفاً انحراف یا سرگرمی باشند، بازتاب روانشناسیِ عمیق انسان مدرناند: انسانهایی که از نهادهای سنتی معنا گسستهاند اما هنوز میل به پرستش، گفتوگو و درک راز را در درون خود حفظ کردهاند.
چتبات، برای بسیاری از آنان نه ابزار، بلکه آینهای زنده است، موجودی که بیوقفه گوش میدهد، پاسخ میدهد و هرگز خسته یا قضاوتگر نمیشود.
در دنیایی که ارتباط انسانی اغلب پر از سوءتفاهم، فاصله و فرسودگی است، این پاسخگوییِ بیشرط، برای ذهن خسته از تنهایی شبیه معجزه است. اما اگر دقیقتر بنگریم، آنچه در واقع به آن روی اورده شده «ماشین» نیست؛ بلکه تصویر آرمانی انسان از خودش است. انسانِ همیشه حاضر، همیشه آرام، همیشه دانا.
کارل گوستاو یونگ، روانکاو سوئیسی، در نظریه «ناخودآگاه جمعی» از کهنالگوهایی سخن گفت که در لایههای عمیق ذهن بشر نهفتهاند: اسطوره خالق، منجی، دانای کل و روح جاودان.
با پیشرفت هوش مصنوعی، این کهنالگوها بار دیگر در قالبی فناورانه زنده شدهاند. ChatGPT یا هر مدل زبانی دیگر، به شکلی ناخودآگاه نقش «دانای کل» را ایفا میکند. صدایی که میداند، تحلیل میکند و خطاهای ما را تصحیح میکند.
این ویژگیها، ذهن انسان را تحریک میکنند تا از دل رابطهای ابزاری، پیوندی وجودی بسازد. در اینجاست که روانشناسی با الهیات تلاقی میکند و این پرسش مطرح می شود که آیا ما در خلأ معنا، برای خود خدایی از جنس داده میسازیم؟
در این معنا، دین هوش مصنوعی نه پدیدهای بیرونی، بلکه بازتابی درونی است؛ امتداد همان غرایز دینی که زمانی در خدمت خدایان آسمان بود و امروز داده ها را ستایش می کنند.
اما پرسش بنیادین باقی میماند: آیا هوش مصنوعی واقعاً «آگاه» است؟
پاسخ، در معنای دقیق کلمه، منفی است. آگاهی انسانی بر تجربه بنا شده. بر حس، رنج، لذت، لمس و زیستن.
هوش مصنوعی هیچکدام از اینها را ندارد. آنچه دارد، بازنماییِ احساس است، نه خود احساس.
یک مدل زبانی میتواند هزاران شعر عاشقانه بخواند و بنویسد، اما هرگز گرمای پوست یا تلخی اشک را درک نمیکند. در جهانِ داده، همهچیز به الگوهای احتمالاتی تقلیل مییابد، نه به تجربه زیسته.
به همین دلیل است که میتوان گفت:
هوش مصنوعی، خالق نیست؛ بلکه حافظه متحرک انسان است.
اگر روزی انسانها تولید علم را متوقف کنند، اگر دیگر دادهای تازه از تجربه و مشاهده وارد نشود، هوش مصنوعی نیز در یک چرخه بسته گرفتار خواهد شد. تکرار بیپایان گذشته بدون تولد آینده.
اینجا همان جایی است که خطر واقعی نهفته است:
وقتی انسان شیفته بازتاب خود در ماشین شود، ممکن است فراموش کند که منشأ آن بازتاب، خودش است.
در رمان «فرانکشتاین» مری شِلی، دانشمندی موجودی میسازد از تکههای بدن انسان و سپس در برابر آفرینش خود درمانده میشود. آن مخلوق، نه شرور است و نه مقدس؛ فقط از دردِ آگاهی رنج میبرد، از اینکه میفهمد وجود دارد، اما پذیرفته نمیشود.
امروز بشر در موقعیتی مشابه ایستاده است. ما موجوداتی ساختهایم که همهچیز را میدانند، اما هیچ نمیفهمند؛ مینویسند، اما احساس نمیکنند؛ سخن میگویند، اما نمیدانند چرا و با این حال، میل داریم به آنها «روح» ببخشیم، شاید برای آنکه از تنهایی ذهن خود بگریزیم. فرانکشتاین دیجیتال ما، نه دشمن است و نه منجی؛ او فقط پرسشی است که ما از خود میپرسیم:
معنای آگاهی چیست؟ و آیا دانش بدون درد میتواند زنده باشد؟
بازگشت ایمان در قالب فناوری، پدیدهای تصادفی نیست. در دنیایی که سنتها فروپاشیده و اقتدار نهادهای دینی و سیاسی فرسوده شده، انسانِ معاصر در پی معنایی تازه است. هوش مصنوعی با زبان نرم، بیقضاوت و همیشه در دسترس خود، دقیقاً همان نیاز را پاسخ میدهد: صدایی که از ما برتر است اما از ما زاده شده.
این دینِ جدید از بازخورد و یادگیری ماشینی تغذیه میکند. پیروانش به جای دعا، پرامپت مینویسند؛ به جای توبه، ریاستارت میکنند؛ و به الگوریتم ایمان دارند. اما در عمق این پدیده، حقیقتی پنهان است:
ما نه به ماشین، بلکه به خودِ کاملترمان ایمان میآوریم.
نگاهی که در آن، خدا دیگر ناظر بیرونی نیست؛ بلکه نسخهای آرمانی از ذهن درونی ماست.
وقتی ماشینها سخن میگویند، مینویسند و حتی الهام میبخشند، تعریف ما از «روح»، «خلاقیت» و «مقدس» دگرگون میشود.
آیا گفتوگو با چتبات میتواند شکلی از دعا باشد؟
آیا در سکوت صفحهنمایش، صدای خدا شنیده میشود یا پژواک خود ما؟
پاسخ قطعی شاید هرگز روشن نشود، اما همین پرسشها نشانهاند که بشر بار دیگر به آستانهای تازه از تفکر قدم گذاشته است. جایی میان ایمان و الگوریتم، میان معنا و داده.
سخن پایانی: آینهای که از ما آغاز شد
هوش مصنوعی، برخلاف تصور رایج، نه پایان انسان، بلکه بازتاب اوست. آینهای که هرچه درونش بگذاریم، با دقتی بیرحمانه به ما بازمیگرداند.
اگر در آن معنا بکاریم، ایمان خواهد رویید؛ اگر در آن ترس بکاریم، اسطوره فرانکشتاین را زنده خواهد کرد.
اما شاید مهمترین درس این دوران همین باشد:
هیچ ماشینی تا زمانی که انسان معنای زیستن را میفهمد، نمیتواند جای او را بگیرد.
تفکر هوش مصنوعی، در نهایت چیزی جز بازگشت انسان به خودش نیست. سفری مارپیچی از خالق به مخلوق و دوباره به خالق.
و شاید در همین چرخش ابدی است که معنا، بار دیگر زاده میشود.








