دستمزدهایی که از احساس فقر نمی کاهند
برای حفظ قدرت خرید هر دستمزد پرداختی براساس حداقل مصوب، طی سه دهه اخیر به طور متوسط ماهانه 576 دلاری از محل منابع ملی هزینه شده است
علی پاکزاد
افزایش قیمت دلار در سال ۹۹ ارزش دلاری حداقل دستمزد را براساس متوسط نرخ دلار اعلامی از سوی بانک مرکزی به ۸۵ دلار رساند، در حالی که به نظر میرسد برای حفظ قدرت خرید هر دستمزد پرداختی براساس حداقل مصوب،طی سه دهه اخیر به طور متوسط ماهانه ۵۷۶ دلاری از محل منابع ملی هزینه شده است.
مقایسه روند ارزش حداقل دستمزد براساس شاخص دلار نشان میدهد در دوره هایی که دولتها توان پولپاشی داشتهاند، حداقل دستمزد رشد پیدا کرده و در دورههایی که اقتصاد کشور به دلیل کمبود منابع دولتی دچار تنش شده، ارزش دلار حداقل دستمزد نیز کاهش پیدا کرده است.
شاید این وضعیت بتواند گویای کاهش انگیزه نیروی کار در اقتصاد ایران نیز باشد. اما نکته قابل تامل تر اینجاست که دریک اقتصاد منطقی چنین شرایطی باید به افزایش میزان استخدام نیروی کار و کاهش نرخ بیکاری منتهی شود؛ ولی به دلیل پایههای رانتی اقتصاد ایران در شرایطی که شاهد ارزانی نرخ نیروی کاریم، به جای افزایش رشد اشتغال و سرمایهگذاری شاهد فرار سرمایه از حیطههای مولد و حتی مرزهای کشور هستیم. نگاهی به گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در رابطه با کاهش امنیت سرمایهگذاری در ایران نیز به خوبی دلایل این وضعیت را نشان میدهد.
محاسبه دستمزد براساس قدرت برابری خرید
البته با نگاهی به چارچوبهای اقتصادی موجود نمیتوانیم میزان تقاضای اقتصاد کشور را با این سطح از دستمزد منطبق کنیم برای همین باید ارزیابی دقیقتری از قدرت خرید پول ملیمان داشته باشیم. برای این کار میزان حداقل حقوق را براساس شاخص قدرت برابری خرید گزارش شده از سوی صندوق بینالمللی پول به دلار تبدیل میکنیم. ارقام در سطوح بهتری قرار می گیرند.
یعنی متوسط ارزش حداقل دستمزد طی سالهای ۷۱ تا ۹۹ به حدود ۷۰۶ دلار در ماه میرسد، به عبارت سادهتر در حالی که ارزش حداقل حقوق طی دوره مورد بررسی براساس نرخ بازار آزاد دلار (براساس گزارشهای بانک مرکزی) در حدود ۱۳۰ دلار است. همین حداقل دستمزد در مقایسه با دیگر کشورهای دنیا قدرت خریدی معادل ۷۰۶ دلار برای دریافتکننده این میزان دستمزد فراهم می کند.
حال باید پرسید این تفاوت از کجا تامین شده و چرا تا این حد فاحش است؟ سادهترین پاسخ که البته شاید نتواند همه ابعاد مساله را توضیح دهد این است که دولتها با تکیه بر منابع استقراضی مانند نفت طی سالها این فاصله را ایجاد و پر کردهاند.
یعنی یارانه هایی که از سوی دولتها پرداخت میشود از یکسو این فاصله را پر میکند و از سوی دیگر به دلیل آنکه این یارانه مبتنی بر منابع استقراضی است یعنی فروش نفت که خود نوعی استقراض از داراییهای ملی محسوب میشود و یا چاپ اسکناس که بازهم قرض از بانک مرکزی و داراییهای ملی محسوب میشود خود این شکاف را تشدید میکند.
شکاف هزینه و درآمد
در واقع خلق و رشد این شکاف به ناکارآمدی نظام حاکمیتی اقتصاد ایران در انطباق هزینه و درآمدهای کلان باز میگردد. یعنی دولتها با نیت کاهش شکاف طبقاتی یا حفظ رفاه اقدام به استقراض (از منابع بانک مرکزی یا منابع طبیعی مانند نفت) میکنند. ولی چون ساختار دولتها به دلایلی مانند: فساد، خلاهای قانونی، شفافیت نداشتن، نبود زیر ساخت و هزار مشکل دیگر نمیتواند یارانه تعریف شده را به شکلی هدفمند به جامعه هدف منتقل کند، دو نتیجه حاصل میشود. اول تشدید شکاف طبقاتی چون منابع تزریق شده به هر شکل در بخشهای دیگر اقتصاد از جمله ساختارهای رانتی جذب شده و تقاضا ایجاد کرده است، دوم آنکه تشدید فقر را باعث میشود زیرا منابعی استقراضی چون پشتوانه تولیدی ندارند به رشد نقدینگی و افزایش تورم دامن میزند.
تجربه تاریخی دو رفتار تکراری از دولتها را در این شرایط به ثبت رسانده است. رفتار اول در زمانی رخ میدهد که دولتها به هر دلیل مانند افزایش جهانی قیمت نفت با کمبود منابع مواجه نیستند. بنابراین برای جلوگیری از تورم اقدام به تسهیل واردات میکنند. که این یکی از سمیترین رفتارهای ممکنه است. زیرا با از بین بردن توان تولید داخلی در میان مدت و بلند مدت اشتغال را قربانی سیاستهای لحظهای کرده و زمینه افزایش فقر را فراهم میسازد و در مرحله بعد دولتها مجبورند برای جبران این فقر به دنبال منابع استقراضی بیشتر جهت توزیع یارانه کلانتر بگردند.
رفتار دوم اما زمانی رخ میدهد که دولتها منابع کافی در دسترس ندارند، در این شرایط هم دولتها مجبورند یارانه را بپردازند ولی این یارانه را نه از محل افزایش بهرهوری در ساختار دولت که با تحمیل مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم به بخشهای مولد تامین میکنند، یکی از این مالیاتها بازهم چاپ پول است دیگری که به نظر کمی کم ضررتر به نظر میرسد فروض اوراق قرضه در بورس است که در سال ۹۹ شاهد آن بودیم و دراین روش هم باز درنهایت بانکها هستند که به دولت قرض دادهاند و بازهم شاهد رشد تورم و دیگر مشکلات ناشی از آن هستیم.
بی انضباطی محصول نگرش عجولانه
اما هیچ دولتی در سه دهه اخیر به سراغ کار درست یعنی انضباط مالی و توجه به بخشهای واقعی مولد اقتصادی کشور نرفته است. شاید دلیل این مساله هم زمان بر بودن این نوع اقدامات است. ساختارهای چهارساله دولتهای ما برای رسیدن به نتیجه بسیار عجولتر از آن هستند که دست به اقدامات بلند مدت بزنند. شاهد این رفتار نیز نحوه برخورد دولتها و ساختارهای قدرت با برنامههای پنج ساله یا اسناد بالادستی مانند اقتصاد مقاومتی است.
به هرشکل برآیند این روش سیاستگذاریهای اقتصادی اقتصاد ایران را به سمتی برده است که دولت به ازای هر ۱۳۰ دلاری که به عنوان متوسط دستمزد در ماه برای نیروی کار تعیین کرده است مجبور بوده معادل ۵۷۶ دلار یارانه بپردازد تا قدرت خرید حداقل حقوق را به حدی برساند که تامینکننده نیازهای اولیه باشد و به رغم این هزینه سنگین هیچ مطلوبیتی برای مزدبگیران ندارد. زیرا یارانهای که متاسفانه از محل افزایش کارایی، انضباط مالی و یا بهرهوری پرداخت نشده، بلکه از محل داراییها مردم پرداخته میشود و به رغم افزایش تعداد ارقام و صفرهای آن به جای احساس غنی به مزدبگیران را هر روز فقیرتر میکند.
نکته جالب آنکه سیاستگذاران و تصمیمسازان منت این اشتباه را هم همواره بر سر مردم گذاشته و مردم را به اتلاف منابعی متهم میکنند که خود آنرا دور ریز کردهاند. در حالی که این منابع همانطور که اشاره شد با کاهش ارزش داراییهای مردم از جیب خود مردم تامین شده است.
بنزین در مداربسته بیکفایتی
بهترین مثال در این رابطه افزایش قیمت حاملهای انرژی و بنزین است. هر وقت ارزش پول ملی به دلیل تورم افزایش پیدا میکند، مردم متهم میشوند که در حال اتلاف منابع انرژی هستند و برای جلوگیری از این اتفاق باید قیمت حاملهای انرژی افزایش پیدا کند و با افزایش قیمت این حاملها شاهد رشد تورم هستیم و بازهم دوباره مردم مقصر قلمداد شده و این مدار بسته تکرار می شود.
یارانه و تورم دو روی سکه بیانضباطی مالی دولتها هستند و تا زمانی که ساختار هزینه ای دولت ها اصلاح نشود شاهد تداوم این مدار بسته و بحرانهای حاصل از آن خوهیم بود و هرچقدر تعداد ارقام دستمزدها افزایش یابد بازهم از گسترش احساس فقر نمیکاهد.
اگر نگاهی به پیشبینیهای صندوق بینالمللی پول داشته باشیم، توجه میشویم روند نزولی ارزش پول ملی تا سال ۲۰۲۵ همچنان ادامه خواهد داشت و براساس برآوردهای این سازمان بین سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۵ ارزش پول ملی ما نسبت به امروز ۱۲۰ درصد کاهش خواهد یافت و نه تنها افزایش دستمزد پاسخگوی این سقوط سریع نخواهد بود، دولتهای آینده هم منابعی برای جبران این وضع نخواهند داشت و روند نزولی که از سال ۸۹ به بعد شکل گرفته تشدید خواهدشد.