کد خبر: 16110068216
عصر انقراض (طنز)

زدیم بر صف رندان (طنز)

بانک‌ها برای وام بدون ضامن حق اخذ سپرده ندارند

راضیه حسینی

خاندوزی درباره دریافت وام بدون ضامن هم گفت: بانک حق دریافت سپرده برای ارائه تسهیلات را ندارد و هر شرط اضافی و بیشتر از بخشنامه ابلاغی به بانک‌ها تخلف محسوب می‌شود البته تاکنون ۴۰۰ مورد شکایت هم از بانک‌ها دریافت شده است که اگر تخلف محرز شود با آن بانک برخورد خواهد شد.

خاندوزی درباره زمان اجرای کامل آن اظهار امیدواری کرد که در چند روز آینده این مصوبه دولت اجرا شود.

اگر یادتان باشد، همین دیروز شعرای نامی مملکت با دستی دراز و نا امید از حائز شرایط دریافت وام شدن، به سمتی در افق روانه شدند و اما باقی ماجرا: بعد از آن‌که حضرت حافظ و فردوسی از در بانک دست‌خالی برگشتند، به همراه شیخ بهایی به میخانه رفتند. هر کدام گوشه‌ای نشسته بودند که یک‌هو جناب فردوسی فریاد زد :«چه نشسته‌اید؟ برخیزید که جناب خاندوزی بزرگ، مرد مردان، پهلوان ایران، مشکل ما را برطرف نمود. حقا که جا دارد یک صفحه به شاهنامه خویش اضافه کنیم و در مدح این بزرگ‌مرد بنویسیم. هم‌اینک به سوی بانک روانه خواهیم شد.»

حضرت حافظ فرمود: «آرام باش برادر. باز جوگیر شدی. آخرش ما نتوانستیم این اخلاق حماسی تو را از بین ببریم… بیا دقیقه‌ای بنشین این‌جا و بگو چه شده.»

فردوسی موبایل خود را درآورد و گفت: «ببینید، این‌جا چه نوشته. ما مطمئنیم وقتی دیدند اساطیر این مرز و بوم دست خالی از بانک بازگشتند فکر چاره کردند. معلوم است که ایران و ایرانی سی سال زحمت ما را نادیده نخواهد گرفت. معلوم است که نمی‌گذارند لنگ پرداخت پول آب و برق‌مان شویم.»

جناب شیخ بهایی گفت:« دیدی که بهائی چو غم از سر وا کرد، از مدرسه رفت و دیر را مائوا کرد/ مجموع کتاب‌های علم درسی، از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد»

حافظ گفت:«دیر کجا بود شیخ، این‌جا میکده است.»

شیخ گفت:«حالا همان. چه فرقی می‌کند. مطلب را بگیر حافظا. می‌گویم کل کتاب‌های درسی خویش را بدریم بهتر است. کارمان به کجا کشیده که برای یک وام ناقابل باید چندین و چند بار به بانک برویم. سرآخر یک مسئول تفقدی نماید و چندرغاز بگذارد کف دست‌مان.»

حافظ گفت: «فعلاً این‌ها را وا بده شیخ. عجالتاً بیا سریع‌تر برویم به بانک تا وام تمام نشده.»

هر سه به سمت بانک رفتند. وقتی رسیدند دیدند باید پشت سر صفی بایستند که اصلاً ابتدایش معلوم نیست. همین که ایستادند دیدند نفر جلوی‌شان آشناست. بله حضرت سعدی هم در صف بود. سعدی گفت: «سلام بر دوستان عزیز. دیر آمدید. باز به میخانه بودید؟ البته ما هم تا از گلستان به این‌جا برسیم کمی دیر شد. ولی جناب نظامی گنجوی مثل این‌که اول از همه رسیده. جناب مولانا کمی معطل شمس شده و وسط‌های صف است.

خیام، ابوسعید و رودکی، چهار، پنج نفر جلوتر از ما هستند. باباطاهر باز شلوغ‌بازی درآورد سر صف با یکی دعوایش شد، خودش را عریان کرد. انتظامات سر رسید و او را برد. باقی هم به زودی می‌رسند.»

حافظ گفت:«عجب. این‌طور که معلوم است زده‌ایم بر صف رندان و دیگر، هر چه باداباد.»

نمایش بیشتر
عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا