بخش نهم
ویلیام فیلیپس (Alban William Housego “A. W.” “Bill” Phillips, 1914 -1975)
مرتضی ایراندوست / کارشناس ارشد مدیریت صعتی
ویلیام فیلیپس در سال ۱۹۱۴ در شهر تهرنگا در کشور زلاندنو در خانوادهای دهقانی متولد شد. در ۱۶ سالگی مدرسه را رها کرد و بهکار در معدن پرداخت. و در یک کارگاه استرالیایی استخراج معدن بهکار پرداخت. او در سال ۱۹۳۷ به چین رفت و زمانی که ژاپن به چین حمله نمود مجبور شد به روسیه فرار کند و از ان طریق به انگلستان رود. در انجا وی مهندسی برق را خواند.
در اوج جنگ جهانی دوم، فیلیپس به نیروی هوایی پادشاهی ملحق شد و به سنگاپور اعزام گردید. زمانی که سنگاپور سقوط کرد، او با یک کشتی جنگی Empire State که قبل از رسیدن امن به جاوه مورد حمله قرار گرفت، فرار نمود. زمانی که جاوه مورد حمله قرار گرفت فیلیپس توسط ژاپنیها دستگیر شده و سه و نیم سال را در یک کمپ زندانیان جنگ که بعدها هند شرقی هلندی (اندونزی کنونی) نامیده میشد، سپری کرد.
در سال ۱۹۴۶ میلادی او بدلیل خدمات جنگیاش، عضوی از نشان امپراتوری بریتانیا شد.پس از جنگ، از آنجا که از توانایی نظمدهی زندانیان متحیر شده بود، به لندن رفته و به تحصیل جامعهشناسی در مدرسه اقتصاد لندن پرداخت. اما از جامعهشناسی خسته شد و به نظریه کینزی علاقه مند شد، بنابراین رشتهاش را به اقتصاد تغییر داد و در ظرف ۱۱ سال استاد اقتصاد شد.
با وجودیکه ایروینگ فیشر در یکی از آثار تقریبا فراموششده خود، در سال ۱۹۲۶ برای نخستین بار رابطه بین قیمت و بیکاری را بررسی نمود؛ ولی بحث جدید دراین ارتباط با پژوهشهای فیلیپس دنبال شد. وی نشان داد که یک رابطه با ثبات و غیرخطی معکوس بین تغییرات نرخ دستمزدها و نرخ بیکاری در فاصله سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۹۵۷ در انگلستان وجود دارد.
در سال ۱۹۵۸ او مقالهای با عنوان «رابطه بین بیکاری و نرخ تغییر دستمزدهای پولی در انگلستان، ۱۸۶۱-۱۹۵۷» در مجله علمی بریتانیایی اکونومیکا منتشر کرد. در این مقاله، فیلیپس یک همبستگی منفی بین نرخ بیکاری و نرخ تورم نشان داد. این بررسی بعدا با پژوهشهای مستقلی که از جانب ریچارد لیپزی در سال ۱۹۶۰ بهعمل آمد، تکمیل شد. لیپزی نشان داد که رابطه با ثبات معکوسی بین تورّم ناشی از دستمزد و تقاضا برای کار وجود دارد. تبدیل رابطه جانشینی بین قیمت (بهجای مزد) با نرخ بیکاری، بعدها توسط سایر اقتصاددانان انجام گرفت.
تبدیل این رابطه جانشینی، اغلب براساس فرض تعیین قیمت بر مبنای هزینه هر واحد ناشی از عامل کار، به علاوه یک مقدار ثابت صورت گرفته است. در این مورد، نرخ تورّم، در حقیقت از تفاوت بین تغییرات دستمزد پولی و بازدهی عامل کار تعریف شده است.
با اینکه، کشف فیلیپس بر پایه دادههای ممالک متحده بریتانیا بود اما محققان به سرعت یافتههای او را به سایر کشورها تعمیم دادند. دو سال پس از انتشار مقاله توسط فیلیپس، اقتصاددانان آمریکایی، پاول ساموئلسون و رابرت سولو مقالهای در ژورنال اقتصادی آمریکایی تحت عنوان «سیاست ضد تورمی» منتشر کردند که درآن، رابطه مشابه و منفی بین تورم و بیکاری در دادههای ایالات متحده آمریکا نشان داده میشد.
آنها استدلال کردند که این رابطه به علت ارتباط نرخ پایین بیکاری با میزان بالای تقاضا کل، بوجود آمده است، که در نهایت، موجب میشود فشاری به سمت بالا بر دستمزدها و قیمتها در اقتصاد وارد شود. ساموئلسون و سولو این رابطه منفی بین تورم و بیکاری را منحنی فیلیپس نامیدند. ساموئلسون و سولو در “تحلیل سیاست ضد تورم” اشاره کردند که منحنی فیلیپس میتواند به عنوان ابزاری توسط سیاست گذاران مورد استفاده قرار گیرد.
منحنی فیلیپس ترکیبهای مختلف نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان میدهد که اقتصاد میتواند از بین آنها انتخاب کند. پس از اینکه سیاست گذاران نقطه خاصی را در منحنی فیلیپس انتخاب کردند، می توانند از سیاست های پولی و مالی برای رسیدن به آن نقطه استفاده کنند.
منحنی فیلیپس همانند یک راهنما برای سیاست گذارانی است که می خواهند نتایج احتمالی موجود بین تورم و بیکاری را انتخاب کنند. این منحنی نشاندهنده رابطه بین بیکاری و تورم در یک اقتصاد است. منحنی فیلیپس از زمان کشف آن توسط اقتصاددان نیوزیلندی – ویلیام فیلیپس – به ابزاری مهم برای تحلیل سیاستهای اقتصاد کلان تبدیل شده است. جرج آکرلوف هنگام دریافت جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱ میلادی گفت احتمالا منحنی فیلیپس یکی از مهمترین روابط در مباحث اقتصاد کلان به شمار میرود.
هنگامیکه منحنی فیلیپس به صورت گرافیکی ارائه یا ترسیم می شود، رابطه معکوس بین تورم و نرخ بیکاری را بیان می کند، یعنی هر چه نرخ تورم اقتصاد بیشتر باشد، نرخ بیکاری کمتر خواهد بود و بالعکس. فیلیپس به ارتباط معکوس و پایداری میان این دو متغیر رسید، به این نحو که هر گاه بیکاری بالا باشد، دستمزدها به آرامی افزایش مییابند و هر گاه بیکاری پایین باشد، افزایش دستمزدها سریع خواهد بود.
فیلیپس حدس زد که هر چه نرخ بیکاری پایینتر باشد، بنگاههایی که سرعت عمل بیشتری دارند، باید دستمزدهای پرداختی خود را افزایش دهند تا بتوانند نیروی کار که حال کمیاب شده است را به سمت خود جذب کنند. این فشار در نرخهای بالاتر بیکاری کاهش خواهد یافت. در واقع، منحنی فیلیپس رابطه متوسط میان بیکاری و رفتار دستمزدها را طی چرخه های کسب و کار نشان میداد. این منحنی، نرخی از تورم دستمزدی را به نمایش میگذاشت که در صورت دوام، سطح مشخصی از بیکاری برای یک مدت زمانی خاص به وجود خواهد آمد.
اغلب اقتصاددانان، دیگر از منحنی فیلیپس به شکل اصلی آن استفاده نمیکنند، چون ثابت شده که بیش از حد ساده انگارانه است. اما با این وجود امروزه، اشکال اصلاح شده منحنی فیلیپس که انتظارات تورمی را در نظر میگیرند مؤثر هستند. مدلهای جدید این منحنی شامل منحنی فیلیپس کوتاه مدت و منحنی فیلیپس بلندمدت است.
دلیل آن این است که در کوتاه مدت عموماً یک رابطه معکوس بین تورم و نرخ بیکاری وجود دارد که در منحنی فیلیپس کوتاه مدت با شیب رو به پایین نشان داده میشود. در بلندمدت این رابطه از بین میرود و اقتصاد در نهایت صرف نظر از نرخ تورم به نرخ طبیعی بیکاری برمیگردد.
در زمان اوج شهرت منحنی فیلیپس به عنوان راهنمایی برای سیاستگذاری، ادموند فلپس و میلتون فریدمن به طور جداگانه بنیانهای نظری این منحنی را به چالش کشیدند. آنها معتقد بودند که کارگرها و کارفرماهای عقلایی تنها به دستمزدهای حقیقی (قدرت خرید دستمزدهای پولی که اثر تورم از آن زدوده شده باشد) توجه میکنند. به نظر این دو، دستمزدهای حقیقی برای ایجاد تعادل میان عرضه و تقاضای نیروی کار تغییر مییابند و آن گاه نرخ بیکاری در سطحی قرار خواهد گرفت که منحصرا با آن میزان از دستمزد حقیقی هماهنگی داشته باشد.
بر اساس نظر فریدمن و ادموند فلیپس هیچ ارتباطی بین تورم و بیکاری در بلندمدت وجود ندارد. رشد عرضه پول ( نقدینگی ) تعیین کننده نرخ تورم است. صرف نظر از نرخ تورم، نرخ بیکاری به سمت نرخ طبیعی بیکاری میل میکند. در نتیجه منحنی فیلیپس بلندمدت کاملاً عمودی است. فریدمن و فیلیپس از واژه طبیعی برای توصیف حرکت نرخ بیکاری به سمت نرخی که اقتصاد در بلندمدت به آن جذب می شود استفاده کردند.
با وجود این نرخ طبیعی بیکاری لزوماً از نظر جامعه نرخ بیکاری را توصیف نمی کند. علاوه بر این، نرخ بیکاری طبیعی در طول زمان یک مقدار ثابت نیست.آنها اظهار کردند که ارتباط منفی یا معکوس بین تورم و بیکاری در کوتاه مدت وجود دارد ولی سیاست گذاران نمیتوانند از این رابطه در بلند مدت استفاده کنند. به عبارت دیگر سیاست گذاران می توانند از سیاست پولی انبساطی برای دستیابی به بیکاری کمتر در یک دوره زمانی کوتاه استفاده کنند ولی نرخ بیکاری سرانجام به سطح نرخ بیکاری طبیعی باز می گردد و سیاست های پولی انبساطی بیش تر فقط منجر به تورم بالاتر خواهد شد.
ادموند فلپس و میلتون فریدمن استدلال کردند که «منحنی فیلیپس کوتاه مدت»، «منحنی فیلیپس تعدیل شونده با انتظارات» نیز نامیده میشود، چون به هنگام افزایش انتظارات تورمی تغییر مییابد. این در بلندمدت نشان میدهد که سیاست پولی نمیتواند بر بیکاری که به نرخ طبیعی خود بر میگردد و نرخ بیکاری متناسب با تورم غیر شتابنده یا منحنی فیلیپس بلندمدت نیز نامیده میشود تأثیر بگذارد.با این حال، این عدم تأثیر بلند مدت سیاست پولی امکان نوسانات کوتاه مدت و توانایی مقامات پولی برای کاهش موقت بیکاری با افزایش تورم دائمی و بالعکس را فراهم میکند
فیلیپس در سال ۱۹۶۷ بریتانیا را ترک کرد و به دانشگاه ملی استرالیا پیوست، به این امید که مطالعه اقتصاد چین را شروع کند؛ ولی پس از حمله قلبی شدیدی که در سال ۱۹۷۰ به او دست داد، به وطن اصلی خود زلاندنو برگشت و تا سال ۱۹۷۵ که در ۶۱ سالگی درگذشت بهصورت پارهوقت بهتدریس مشغول بود.