کد خبر: 21080054561
روزنامهعصر انقراض (طنز)

از کرامات شیخ ما این است(طنز)

راضیه حسینی

روزی شیخی بلندمرتبه و رفیع‌درجه، از آن مدل‌ها که وقتی در مجلسی وارد می‌گشت او را بر صدر می‌نشاندند و هر چه می‌گفت به گوش جان نیوش می‌کردند، حکایتی گفت که حاضران جملگی گریبان بدریدند و جامه چاک‌چاک کرده و به بیابان همی دویدند.

شیخ بر بالای مجلس رفت و به جماعت گفت: «هان ای بزرگان بلاد. آیا خبر دارید که ما، در قلب مردم چه جایگاهی داریم؟»

یکی از شیوخ پایین‌رده، دست خویش بالا برد و گفت: «بلی بزرگوار. همین دیروز که صفحه اینستاگرام خود را گشودیم دیدیم تعداد کثیری درخواست در دایرکت‌مان آمده. کنجکاوی بر ما مستولی شد و چندتایی را باز نمودیم. در همان لحظات اولیه امر بر ما مشتبه شد که نه‌تنها در قلب، بلکه در لوز‌المعده مردم هم جایی نداریم.»

شیخی دیگر بلند شد و گفت: «ای باقلوا، ای قطاب، ای شیرین‌سخن که جایت جز بر صدر مجلس نیست. ای فخر بهارستان، لطفاً خاطرتان را مکدر نکنید. ما نیز از این دست خزعبلات در توئیترمان هر روزه نیوش می‌کنیم. اصلاً قلب این رعیت چه اهمیتی دارد؟ آنها صلاح خویش ندانند و به همین خاطر جایی برای‌مان حتی در جزایر لانگرهانس هم قائل نیستند.»

شیخ لبخندی ملیح بر لب نشاند و گفت: «خموش باشید تا ماجرایی برای‌تان روایت کنم. شب گذشته چهره خود پوشاندیم و به یکی از تماشاخانه‌های شهر روانه گشتیم. جمعیتی فراوان گرد هم آمده و در حال دیدن نمایشی بودند که داشت ما را نشان می‌داد. جملگی دست‌‌زنان و هوراکشان مشغول دیدن بودند و حتی یکی چندتا سوت‌بلبلی هم برای‌مان زد. به واقع خود نیز نمی‌دانستیم با چنین اقتداری در قلب مردم نشسته‌ایم و این‌قدر هواخواه ما هستند.»

یکی از امیرزادگان که از قضای روزگار در مجلس هم جایگاهی داشت بلند شد و گفت: «ای شیخ، نمایش در چه ژانری بود؟»

شیخ گفت: «نمی‌دانیم. ما فقط لختی در آنجا ایستادیم و از بیم شناسایی، سریع محل را ترک کردیم. ولی هر چه بود مردم بسی شادمان و مسرور بودند و حتی تعدادی شکم‌های خود را گرفته و از فرط خنده بر زمین افتاه بودند. ای بزرگان ببینید که ما چقدر بین مردم محبوبیم که این‌قدر مایه شادی و سرورشان هستیم و تنها با شنیدن نام‌مان گل از گل‌شان می‌شکفد.»

بعد از شنیدن این روایت، جملگی حاضران در مجلس در حال دریدن گریبان و سرگذاشتن به بیابان بودند که عالمی از میان‌شان گذشت و زمزمه‌کنان گفت: «از کرامات شیخ ما این است/ غوره را دید و گفت انگور است»

حکایت به زبان ساده و مختصر از زبان یکی از متولیان امر: «عمق اقتدار ما در قلب مردم است.»

بیشتر بخوانید
عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا