کد خبر: 29050042631
روزنامه

فقط غیرممکن غیرممکن است

راضیه حسینی

باید هرطور شده خودش را می‌رساند. راه‌های زیادی را امتحان کرد. خسته، کلافه و سردرگم نشسته بود وسط جاده‌ای که پایانش معلوم نبود.

برای او تسلیم شدن معنا نداشت. فقط به یک جمله اعتقاد داشت. «غیرممکن، غیرممکن است.» از نظر او یا راهی پیدا می‌شد، یا راهی ساخته.

عرق روی پیشانی‌اش را خشک کرد و دوباره بلند شد. جاده تاریک بود و سنگلاخ. توی آینه به خودش نگاه کرد و گفت: «هی، تو می‌تونی. عقب نکش.» پدال گاز را تا انتها فشار داد و رفت. نه، باز هم نشد.

ماشین گیر کرد. صدای سگ‌های ولگرد از گوشه و کنار به گوش می‌رسید. اما او بیدی نبود که با این بادها بلرزد. گرسنگی امانش را بریده بود. منتظر ماند تا صبح برسد.

به جاده اصلی برگشت. ماشین‌های زیادی در حال گذر بودند. یک تریلی پر از خودروهای لوکس از کنارش گذشت. پشت سرش وانتی که چندجفت چشم از گوشه درز در بسته شده‌اش به بیرون نگاه می‌کردند. ماشینی که پلاک عاریه و کج و معوجش حسابی توی ذوق می‌زد و…

خطر در کمین بود. کمی جلوتر پلیس‌ها منتظرش بودند. وقت برای کندن زمین و ساختن تونل نبود. هلی‌کوپتر و هواپیما هم کلی پول می‌خواست که نداشت. اما او اهل جا زدن نبود.

دستی را روی شانه‌اش حس کرد. برگشت، موتورسواری را دید که کنارش ایستاده. گفت: «پاشو مرد. غصه نخور. پاشو خودم از یه راه میون‌بر می‌برمت. دویست بده. همین الان آتیش کن بریم.»

نیم ساعت بعد وسط جاده‌ای فرعی و خاکی، با کلی دست‌انداز مشغول رانندگی بود. گرما، بالا و پایین شدن ماشین توی جاده و خاک، حسابی اذیتش می‌کرد.

ولی ارزشش را داشت. رسیدن به هدف، رسیدن به مقصد، ارزش این‌همه سختی و تلاش را داشت. بالاخره رسید. بالاخره موفق شد و توانست خودش را به شمال برساند.

او پیروز شده بود و می‌توانست سال‌ها بعد برای نوه‌هایش تعریف کند که چطور با شجاعت و جانزدن توانست پلیس را دوربزند و به شمال برسد.
البته اگر زنده می‌ماند و کرونا خفتش نمی‌کرد.

بیشتر بخوانید
عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا