تا میتوانی زنده بمان
«کمبود معلم در مدارس ایران کار را به جایی رسانده که والدین نقش معلم را ایفا میکنند.»
راضیه حسینی
چه اشکالی دارد؟ در کشوری که وزیر نفت سر از وزارت راه در میآورد، رئیس صدا و سیما وزیرگردشگری میشود، وزیر آموزش و پرورش دنبال گرفتن غول و انداختن او در چراغ است، مادران خانهدار هم میتوانند معلم شوند.
معلوم است که همه چیز سر جای خودش است. معلمهایی که باید سر کلاس باشند، در خانهاند، مادرها، سرکلاس، و مسئولان مشغول اعلام موفقیتها. اگر از این به بعد صدای خروسها را نصف شب شنیدید و با صدای جغدها صبحتان را شروع کردید اصلاً نگران نباشید، همه چیز سر جای خودش است.
اگر دیدید ساعتها عوض رفتن به جلو بروند عقب میروند و روزهای تقویم به جای اینکه زیاد شوند کم میشوند، به گیرندههایتان دست نزنید، همه چیز سر جای خودش است، ما خیلی عادی و کاملاً درست، داریم به عقب برمیگردیم.
کمکم به زمانی میرسیم که هنوز شغل معلمی وجود نداشت، شاید حتی به روزگاری برسیم که بشر به بشربچههای خود فقط یک چیز یاد میداد، «تا میتوانی زنده بمان.» وقتی حتی یک مسئول هم وجود نداشت، هنوز هیچ غاری سنددار نشده بود، زمینها، جانوران و حتی آدمها خرید و فروش نمیشدند.
هیچوقت کسی مسئول گرانی نبود و از طرف دیگر هم کسی موفقیت در ارزان کردن کالا را به رزومهاش اضافه نمیکرد. مردم نمیدانستند مدرسه کجاست و معلم کیست؟ پس نیاز نبود وزیری از موفقیتهایش در این زمینه بگوید و آمار ورود معلمان را اعلام کند. بشر و بچههایش هر روز فقط یک دغدغه داشتند و آن هم سیر کردن شکمشان بود.
اگر غذایی به دست میآوردند لازم نبود بابتش به کسی چیزی پرداخت کنند و کسی هم حق نداشت به غذایشان چپ نگاه کند. البته گاهی هم خودشان غذا میشدند و در این صورت هم کسی حق نداشت به آنها که غذای یکی دیگر شدهاند چپ نگاه کند.
احتمالاً جایی همین حوالی ساعتها و تقویمها از کار میافتند و دیگر هیچ چیز جای چیز دیگر را نمیگیرد. جایی در تاریخ میایستیم که دیگر نتوانیم به عقب برگردیم و به تابلوی «دیگر از این عقبتر نداریم» برسیم.
در واقع کمی عقبتر میرسیم به داستان آدم و حوا و سیب معروفشان که برای بشر قفل است، وگرنه حتماً با تلاش مسئولان به آنجا هم میرسیدیم.