کد خبر: 250504217321
روزنامهعصر انقراض (طنز)

شب، داخلی، پراید

راضیه حسینی

«گوشت از سفره کارگران حذف شد/ گرانی اجاره‌خانه حتی در مناطق فقیرنشین رشت.»

شب، داخلی، پراید:

مسافر به پیام «راننده رسید» روی صفحه نگاه می‌کند و پراید سفید خسته‌ای را می‌بیند که به طرفش می‌آید.

سوار می‌شود.  راننده مردی حدوداً پنجاه و اندی ساله است که از گرما کلافه شده، مدام با یک دستمال‌یزدی عرق سروصورتش را پاک می‌کند.

مسافر در دلش می‌گوید: «حتماً بعد از پیاده‌شدن امتیاز پایین می‌دم. تو این گرمای شرجی رشت، که آدم مثل بستنی‌قیفی آب می‌شه، کولر رو نزده، خودش هم داره وا می‌ره، چه برسه به من.»

راننده موبایل را جواب می‌دهد. معلوم است آن طرف خط یکی از دوستان قدیمی‌اش است. با روی خوش و خنده احوالپرسی می‌کند و با همان خنده می‌گوید: «نه بابا اوضاع خرابه. واسه پسرم موتور گرفتم، بیست و چهاری تعمیرگاهه.» می‌خندد و ادامه می‌دهد: «ماشین خراب شده رفتم قیمت کردم گفت نه و پونصد، پول نداشتم، یه ماه گذشت، یه پولی دستم اومد، رفتم تعمیر گفت شده یازده و پونصد.» بیشتر می‌خندد و می‌گوید: «دیگه ولش کردم. فعلاً که کار می‌کنه… شما کی میاید رشت… آره آره، اونم خوبه. به قول دخترم می‌گه، بابا، تو و مامان همدیگه رو اصلاً نمی‌بینید. راست می‌گه. روزایی که من شیفتم، اون خونه‌ست، من خونه‌م اون شیفته. تازه به قول دخترم می‌گه تو وقتی سر کاری بیشتر استراحت می‌کنی تا خونه. میام باید با ماشین کار کنم تا آخر شب که پول در بیاد دیگه.»

 باز می‌خندند و ادامه می‌دهد: «دیروز رفتم از همون رفیق‌مون قسطی مرغ و برنج گرفتم. کارم شده همین. می‌رم قسط ماه قبل رو می‌دم، واسه ماه جدید جنس برمی‌دارم… نه بابا گوشت که خدا بیامرزدش. خیلی وقته نگرفتم. دیگه به اون نمی‌رسم.» باز می‌خندند.

مسافر دستمالی از کیفش برمی‌دارد و عرق روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند.

راننده تلفن را قطع می‌کند. این بار همسرش زنگ می‌زند. «سلام عزیزم خوبی؟ آره کارم تموم شه می‌رم خونه. می‌خوای برات چیزی بگیرم بیارم سر کار؟… چرا؟… باشه باشه، یکم استراحت کن، قبل از رفتن… اون مسافر قبلی؟ نه نداد. چی بگم؟ ولش کن. صد تومن بود رفت دیگه.»

گوشی را که قطع می‌کند رو به مسافر می‌گوید: «امروز یه دختر جوون رو سوار کردم واسه گلسار. آخر مسیر گفت اینترنتم کار نمی‌کنه نمی‌توم آنلاین حساب کنم. یه جا عابربانک دیدید وایستید.»

گفتم: «خانم الان می‌گی؟ دیگه رسیدیم به مقصد. کنار یه برج شیک نگه داشتم. گفت. براتون کارت به کار ت  می‌کنم. شماره‌مو گرفت. رفت که رفت.» باز می‌خندد.

مسافر باز عرق روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند و سریع  دست‌به‌کار می‌شود که کرایه را آنلاین حساب کند. دلش می‌خواهد هرچه گزینه‌ی قدردانی و انعام و تشکر در اپلیکیشن است استفاده کند، حتی کولر روشن و هوای مطبوع!

به مقصد می‌رسند. راننده می‌گوید: «همین کارخونه؟»

مسافر تأیید می‌کند.

راننده می‌گوید: «چه جالب. من و خانمم هم همین‌جا کار می‌کنیم.»

مسافر می‌گوید: «منم همین‌طور آقا، منم همین‌طور.»

بعد می‌خندد و می‌رود. انگار مرضی مسری از راننده گرفته است. به ته‌ماندهٔ حسابش نگاه می‌کند. بیست و پنج هزار و پانصد. باز هم می‌خندد. به قرض و بدهی‌هایش فکر می‌کند و باز هم می‌خندد. آن‌قدر می‌خندد که از حال می‌رود.

 توی آمبولانس به هوش می‌آید، باز آن‌قدر می‌خندد که بهش یک آرام‌بخش قوی می‌زنند و در همان حال خنده، از هوش می‌رود؛ و دیگر چیزی یادش نمی‌آید.

عصر اقتصاد
دکمه بازگشت به بالا