شهادت سردار سلیمانی پایه های مقاومت را محکم تر کرد
علیرضا کوهکن /عضو هیات علمی دانشگاه علامه
تلاشهای طولانی و مجاهدانهی سردار سلیمانی طی سالهای متعدد، تأثیر مستقیمی در زندگی عمومی مردم داشت. آمریکاییها برای اینکه در منطقه حضور و تداوم داشته باشند، نیاز به جریان مستمر ناامنی دارند. برای مثال، مردم عراق تلاش کردند آمریکا را از کشورشان بیرون کنند.
این اتفاق در دولت آقای مالکی افتاد و آمریکاییها بهظاهر عراق را ترک کردند، امّا بعد بهواسطهی ایجاد داعش به عراق برگشتند و الآن هم حضور دارند و در مقابلِ تلاش مجدد مردم عراق و مصوبهی پارلمان برای خروج مقاومت میکنند.
جریان مستمر ناامنی در حضور آمریکا، عنصر مهمی در مناطق مختلف است و فقط به منطقهی ما مربوط نمیشود. الآن هم آمریکاییها قصد دارند برای مدیریت چین، در شرق آسیا و در دریای چین جنوبی حضور داشته باشند. از زمانی که چنین برنامهای در سیاست ایالات متحده اتفاق افتاد، روزبهروز تنش و ناامنی امنیتی در آن منطقه بیشتر شد؛ حتی سالها بعد از تقسیم چین به سرزمین اصلی و تایوان، الآن آنها در حال حرکت بهسمت تنش امنیتی و جنگ هستند. در ظاهر ممکن است که ارتباطی نداشته باشد، امّا چرا آمریکا همراه خود ناامنی میآورد؟ داستانی در ادبیات ایالات متحده وجود دارد که میگویند، میدانید چرا در آمریکا هیچوقت کودتا نمیشود؟ چون آمریکا در واشنگتن سفارت ندارد و به همین دلیل ناامنی در آنجا اتفاق نمیافتد. در منطقهی ما هم همینطور است. در این منطقه حکومتهای مختلفی بهلحاظ بنیان ضعیف هستند؛ یعنی این حکومتها رابطهی خوبی با مردمشان ندارند، نظر مردم برایشان مهم نیست و فساد گستردهای دارند. خب، در این حکومتها زمینهی ناامنی وجود دارد. آمریکا هم از این زمینه استفاده میکند.
جریان ناامنی بهانهای برای خارجیهاست تا بیایند و حضور داشته باشند و استفاده کنند؛ امّا حضور آنان برای مردم منطقه ویرانی، ترس و وحشت دارد. طی همهی این سالها، ما شاهد اقداماتی از قبیل قتلعام و سر بریدن بودهایم.
اگر در شبکههای اجتماعی کاری کنید که کوچکترین نشانی از خشونت داشته باشد، حذف میشوید؛ امّا همه شاهد بودیم که آنان آشکارا و برای اینکه تبلیغی باشد، علیه مردم منطقه و مسلمانان و کودکان فیلمها و صحنههای خشونتآمیز و غیرقابلباور منتشر کردند. واقعیت این است که بدون مقابلهی با آنها، منطقهی ما قطعاً روی آرامش را نخواهد دید.
آمریکاییها از این جهت یک امتیاز بهدست آوردند؛ امّا اتفاقاتی که بعد از شهادت سردار سلیمانی افتاد، نشان داد که آمریکا به آن هدفی که میخواسته نرسیده است. آمریکاییها گفتند ما این کار را به دو دلیل انجام دادیم. اوّل از سلیمانی انتقام گرفتیم و دوم، سلیمانی نقشهی ما را به هم زد.
امّا واقعیت این است که شهادت سردار سلیمانی دقیقاً نتیجهی عکس داشت. رسانههای غربی این موضوع را پوشش نمیدهند. اگر اخبار را کنار هم بگذاریم، تقریباً از یکماهونیم بعد از شهادت سردار سلیمانی، هیچ هفتهای نبود که به نیروهای آمریکایی در این منطقه حمله نشود. این اتفاق بیسابقه است.
آمریکاییها با برنامهریزی پایگاههایی را ایجاد کرده بودند تا بیست سال در عراق بمانند، ولی شاهدیم که پارلمان عراق بهخاطر شهادت سردار سلیمانی، مصوبهی اخراج آمریکاییها را تصویب کرد و این موضوع جدی پیگیری خواهد شد. از جمله مسائلی که گروههای مختلف با آن موافقاند، خروج آمریکاست. البته در تقسیم قدرت داخلی کمی نظرات متفاوت است، امّا در مورد رفتن آمریکا یکسان است.
آمریکا تا حد زیادی توان تعامل منطقهای خود را از دست داده است. در واقع، این مهم نیست که آمریکا بعد از جنایت خود چه تبلیغاتی میکند، مهم این است که آنها محبوبترین شخصیت منطقه را حذف کردهاند. این کار بغض و نفرت چند برابری ایجاد میکند که بهراحتی قابل حذف نیست؛ آن فضای روانی که در سیاست آمریکا ایجاد میشود و اثری که میگذارد و ضربهای که به قدرت آمریکا میزند، قابل حذف نیست.
از یک طرف آمریکا به بخشی از هدف خود رسید و ما حاج قاسم را از دست دادیم. این ضربه قابل جبران نیست، امّا از آن طرف با حذف حاج قاسم به اهداف خود نرسیدند. ارزیابیهای کنگرهی آمریکا هم همین را میگوید.
یکی از دلایل مهم امنیت کشور ما بعد از ماجرای جنگ تحمیلی هم دقیقاً همین است. در زمان حملهی صدام به ایران، مردم ما نشان دادند که به هر قیمتی از منافع خود دفاع میکنند.
درست است که ما در جنگ تحمیلی خیلی مظلوم بودیم و در برابر قدرتهای بزرگ جهانی با دست خالی ایستادگی کردیم، ولی مردم این منطق را جا انداختند که ایرانیها به هر قیمتی از خودشان دفاع میکنند. اینکه چه کسی در مقابلشان است، باعث نمیشود که تسلیم بشوند.
در اینجا هم همینطور است. اگر این منطقه خدشهدار شود، اتفاقات دیگری با خود به همراه دارد. در جریان شهادت سردار سلیمانی هم ما تلاش کردیم که این را به همه نشان دهیم؛ یعنی بعد از جنگ جهانی دوم، برای اوّلینبار یک دولت مستقر که با آمریکا در حال جنگ نبوده بهصورت رسمی پایگاه ایالات متحده را هدف قرار داد. ما نشان دادیم که در پاسخدادن خیلی جدی هستیم. البته این موضوع جای بحث دارد که آیا واکنش ما کافی بوده یا نه؛ یعنی یکی از انتقادات به دولت قبل این است که شاید باید بیشتر واکنش نشان میدادیم.
آمریکاییها برای تغییر نقشهی غرب آسیا چند طرح اجرا کردند. دو طرح در زمان دولت جرج دبلیو بوش و یک طرح هم در دولت اوباما انجام دادند که در هیچکدامشان موفق نشدند.
طرحی هم که برای غرب آسیا در دولت ترامپ انجام شد، حذف سردار سلیمانی بود؛ چون نقشهی فعلی منطقهای که ما در آن زندگی میکنیم از صد سال قبل در معاهدهای به اسم «سایکس پیکو» بعد از شکست امپراتوری عثمانی تدوین شده است. وقتی امپراتوری عثمانی فروپاشید، نقشهی جدید منطقه را غربیها کشیدند.
آنان تصور میکردند که بعد از صد سال نقشه تغییر میکند و آمریکاییها تلاش کردند تا نقشهی خود را در منطقه عملی کنند. نقشهی آنان مبتنی بر این بود که دولتهای بزرگ کوچک شوند و تعارضات، تعارضات مذهبی و قومی باشد؛ یعنی درگیری مداوم همیشگی و چندپارگیهایی که در آن درگیری دائم وجود دارد، در کل منطقه پراکنده شود.
هم در دولت بوش و اوباما و هم از طریق حملهی مستقیم نظامی و ایجاد گروههای تروریستی این تلاش را پیش بردند. هیچکدامش هم موفق نشدند. علت عدم موفقیتشان هم این بود که گفتند ایران در مقابل ما قرار دارد و آن کسی که سیاست منطقهای ایران را پیش میبرد، شخصی به اسم سلیمانی است. به همین دلیل به این نتیجه رسیدند که سلیمانی را حذف کنند تا این نقشه آنطوری که میخواهند، شکل بگیرد. البته آمریکا تلاش کرد منطقه را در جهت خواست خودش شکل بدهد؛ امّا اگر به تاریخ شهادت سردار سلیمانی نگاه کنید، در آن زمان منطقه دقیقاً برعکس آن چیزی بود که آمریکاییها میخواستند؛ یعنی سربازان ایرانی یا نیروهایی که وفادار به آرمان انقلاب اسلامی هستند، پایشان به ساحل مدیترانه رسید. دو هزار و ششصد سال پیش ما تا مدیترانه رفتیم، ولی بعد از آن دیگر نتوانستیم به آنجا برسیم؛ حتی در زمان امپراتوریهای بزرگ قبل از اسلام هم پای ما دیگر به آنجا نرسید.
یک بحث در نظریات ژئوپلیتیک هست که مقامات آمریکایی هم در زمان ترور به آن استناد میکردند. آنها میگفتند که ما در حال از بین بردن کنشهای ایران در بیرون از مرزها برای تأمین امنیت منطقه هستیم. در نتیجه، ایران به داخل مرزهای خود برمیگردد و در این صورت امنیتش بیشترین آسیبپذیری را خواهد داشت.
اتفاقاتی که بعد از ترور سردار سلیمانی افتاد، نشان داد که این تصور درست نیست؛ یعنی جبههی انقلاب اسلامی و وفاداران به آرمان جمهوری اسلامی در منطقه قدرت بیشتری پیدا کردند. آن مشکلی که در لبنان ایجاد شده بود تا حد زیادی مدیریت شد؛ حتی لبنانیها از ما سوخت خریدند. در واقع، حضور ما در لبنان غیر از موضوع امنیت در حوزهی تعاملات اقتصادی هم گسترش پیدا کرد. مبادلات ما قبلاً فقط در یک بخش اندکی بود و در حوزهی کالاها و صادرات زیاد جدی نبودیم.
حتی قدرت مجاهدان یمنی هم روزافزون شد. باقی منطقه هم همینطور؛ آمریکا مجبور شد از افغانستان به آن شکل فضاحت بار خارج شود و فرار کند. در نتیجه، نقشهی منطقه با تصور آمریکاییها پیش نرفت.در عراق هم دولتی وجود نداشت؛ یعنی دولت مستقر با اعتراضاتی که آمریکاییها ایجاد کردند، مجبور شد استعفا بدهد و دولتی وجود نداشت. بنابراین، شرایط فراهم بود که آمریکا هر کاری که میخواهد انجام دهد.
در منطقه هم نوعی هرجومرج وجود داشت. شرایط سیاسی موجود جلوی دخالت طرفهای گوناگون را نمیگرفت و آشوب به سطح بالایی در منطقه رسیده بود. آشوب امنیتی نبود، امّا آشوب سیاسی بود.
از طرف دیگر، دولت آقای ترامپ در ایالات متحده داشت به انتخابات نزدیک میشد و هیچ دستاوردی در حوزهی سیاست خارجی نداشت. به نظر بنده، یکی از انگیزههای ترامپ علیرغم اینکه موضوع منطقهای را مطرح کرد، تبلیغی بود برای اینکه دستاوردسازی برای خود در سیاست خارجی کند. البته ریسک خیلی بزرگی کرد و آن تصمیم نابخردانه و جنایتآمیز را علیرغم همهی مقررات و دستورالعملهایی که در این زمینه وجود دارد، انجام داد.