پیلههایی که روی فرشهای قرمز قل میخورند
راضیه حسینی
اکثر ما در خانواده حداقل یک نفر را میشناسیم که در دورهای به همه پیشنهاد میداد در بورس سرمایهگذاری کنند. این مسئله در مواردی از پیشنهاد میگذشت و به یک امر واجب تبدیل میشد، که گاهی میتوانست با تهدید، گروگانگیری و ضربوجرح هم همراه شود.
فرد مورد نظر بههیچوجه قصد کوتاهآمدن نداشت. حتی اگر میگفتی «بابا من اصلاً پول ندارم که بخوام بذارم تو بورس» مجبورت میکرد فرش زیر پایت را بفروشی و سرمایهگذاری کنی. مورد داشتیم فردی فرش زیر هم پا نداشت، هدایتکنندۀ مورد نظر کمک کرد تا از جایی یک فرش بدزدد، بفروشد و بالاخره وارد بورس شود!
چند صباحی همه چیز نسبتاً بر وفق مراد بود، گه گاه بورس قرمز میشد و گاهی هم رخ سبز خود را نشان میداد. اما از مدتی قبل بورس مانده، و یک فرش قرمز که قرار نیست جمع شود. فرشی که جلوی پای همۀ سهامداران انداخته شده است و چارهای جز پا گذاشتن بر روی آن ندارند. هر روز از رویش رد میشوند و در طول مسیر به سرمایههایی که بر باد میرود مینگرند. دربهدر دنبال فرد مورد نظر فامیل میگردند، ولی پیدایش نمیکنند. هزارتویی از فرشهای قرمز درست شده و هرچه میگردند بیشتر گم میشوند.
مسئولان در این بین چه میکنند؟ معلوم است که مثل همیشه درتلاشند تا راهی پیدا کنند، ولی ترجیح میدهند در روند زندگی مردم خیلی دخالت نکنند. میترسند داستان پیله و پروانه اتفاق بیفتد. نمیخواهند با کمک بیجا و باز کردن پیلۀ پروانه، زودتر از موعد مقرر، بال پرواز او را بگیرند! میخواهند ما خودمان راهی پیدا کنیم و سر آخر موفق شویم. میخواهند خودمان پیلۀ خود را باز کنیم، اگر هم نتوانستیم به درک! بالاخره این نظم طبیعت است. قرار نیست همۀ پیلهها پروانه شوند!
این روزها مردمِ در پیله گیر کرده، روی فرشهای قرمز بورس قل میخورند و وقتی به هم میرسند میپرسند: «این فامیل ما رو ندیدی که بورس رو معرفی کرد؟» و هیچکدام به جواب مثبتی نمیرسند.
شاید روزی مردم مجبور شوند پولی دستی به بورس بدهند تا فقط آزادشان کند و از این هزار تو خلاص شوند! شاید هم جریان تبلیغاتی انتخابات به سمت و سویی پیش برود که مثل گذشته فرصت گریز فراهم و زیان های ۵۰ و ۷۰ و ۸۰ درصدی جبران شود. دیروز که بعد عمری روی فرش قرمز بورس لکه های سبز بازار را دیدیم!