کد خبر: 280303163113
جامعه و فرهنگروزنامه

کابوس مترسک

محمد حاج سعیدی – پایه نهم

شب از نیمه گذشته بود. خوشه های طلایی گندم زیر نور ماه با نسیم همراه شده بودند. مترسک با نگرانی به گندمزار خیره شده بود و نگران فردا بود.با طلوع آفتاب زوزه کمباین ها سکوت گندمزار را شکست. رقص خوشه های طلایی گندم خیلی زود به پایان رسید و مترسک تنها شد.

دلشوره اش دوباره شروع شد. چند شبی بود که کابوس یک مزرعه ی در حال سوختن را می دید ؛ اما فکر نمی کرد کابوسش به حقیقت بپیوندد.

صاحب گندمزار با شروع وزش اولین نسیم آتش بر پیکره ی گندمزار زد تا کاه و کلش به جای مانده از محصول را بسوزاند. رقص شراره های آتش جای رقص خوشه های طلایی گندم را گرفت و آتش بی رحمانه گندمزار را بلعید.

حشرات و موجودات کوچک که توان پرواز نداشتند به مترسک پناه آوردند. مترسکی که دهانی برای هشدار و فریاد نداشت . چشم های تیله ای مترسک سراسیمه گندم زار را می نگریست.

آتش به پا های مترسک رسید لباس مادربزرگ روی تن مترسک شعله ور شد. بوی کاه نیم سوخته و مرطوب ، از مترسک برخاست.

باد شعله های آتش را خشمناک تر می کرد مترسک و دوستانش چاره ای جز تسلیم در برابر شعله های آتش نداشتند. مترسک که تمام شد از گندمزار رویای همان مزرعه ی سوخته ی کابوس های مترسک باقی ماند. چشم های تیله ای مترسک روی زمین افتاده اند.

نمایش بیشتر
عصر اقتصاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا