یحیی آذری همین جا زندگی می کرد
وحید حاج سعیدی
عقربه های پرشتاب زمان در هیاهوی زنگار زده زندگی و سیلاب فراموشی های پرتکرار در این کهن سرای فانی، باردیگر، آسمانی شدن یکی از دوستان روزهای مبادا و اهل قلم را رقم زدند و برای همیشه عمر، پایان درد ها و آلام یحیی آذری را نوید دادند.
امروز یحیی پس از سال ها دیگر درد نمی کشد و نیاز نیست برای آرامش خانواده و اطرافیانش تمام تلخی های زمانه را در اعماق وجودش دفن کند. آرامش امروز یحیی ابدی و جاودان است.
یحیی که متانت و ادب را با کلمات می آمیخت، هیچگاه پای از دایره ادب فرا نگذاشت و نماد انسانیت و اخلاق بود.
یحیی از جنس مردم همین روزگار بود و با آنها و در کنار آنها زیست. با خنده هایشان می خندید و با اشک هایشان، می گریست. درد و رنج و غم مردم را تنها نمی دید بلکه حس می کرد و می فهمید. درد و غمش هم مردمی بود و از مردم کوچه و بازار به ارث برده بود. یحیی همین جا بین همین مردم زندگی می کرد.
کاش قبل از اینکه بفهمیم ناگهان چه زود دیر می شود و دست به قلم شویم و برای دوستان از دست رفته غمنامه بنویسیم، بنر عرض تسلیت سفارش دهیم، استاتوس و ایموجی غمناک استوری کنیم و … نگاهی به اطراف مان بیندازیم و قبل از اینکه عقربه های زمان دست به یکی کنند، این جمله را بفهمیم و بدانیم و درک کنیم که «یحیی همین جا زندگی می کرد.»
ای کاش اخوان ثالث هیچگاه نسروده بود: «خوشا با خود نشستن، نَرم نَرمَک اشکی افشاندن» کاش به ما می آموختند به جای با خود نشستن و نرم نرمک اشکی افشاندن، با دیگران بنشینیم و با آنها نرم نرمک بخندیم. اصلاً چرا نرم نرمک بخندیم و قهقهه نزنیم؟! یحیی به خنده ما در کنارش بیش از نرم نرمک اشکی افشاندن با خود نیاز داشت.
راستی یحیی همین جا زندگی می کرد.