میز غذا یا میدان جنگ؟ (طنز)
راضیه حسینی
رئیس دانشگاه علوم پزشکی بهشتی: «دورریز مواد غذایی در ایران هفت برابر فرانسه است. ما در کشور ۳۵ میلیون تن در سال دورریز مواد غذایی داریم که معادل ۵۰ تا ۶۰ درصد صادرات مواد نفتی است.»
میز یک رستوران خارج از کشور: چند بشقاب سفید که وسط هرکدام کپهای پاستا مثل اهرام مصر رنده شده، قرار دارد و با دورچینی از سبزیجات مختلف تزئین شده است. تقریباً سهچهارم بشقاب از هر طرف خالی است و سفیدی آن توی چشم میزند. نوشیدنی (شما فکر کن ماءالشعیر) به اندازه نیمدهم از گیلاس را پرکرده و در کنار غذا قرار دارد. دو نفر روبهروی هم نشستهاند و برای خوردن همین کپه کوچک که قد یک لقمه ما هم نمیشود، سه ساعت طول میدهند. معدهشان هم در آرامش مشغول خوردن پفیلا و دیدن سریال مورد علاقهاش است، هراز چند گاهی چند تا غذا از بالا میگیرد و آنقدر برای هضمش وقت دارد که حوصلهاش سر میرود.
صندلیها خالی میشود و بشقاب، طوری صاف شده است که انگار از اول داخلش چیزی نبود.
میز غذا در یک رستوران وطنی: انواع کبابها، بشقابهای پلو، پیشغذا، نوشیدنیهای رنگ و وارنگ، جهت اطمینان از گرسنه نماندن چند پرس خورش اضافه، جهت اطمینان از تشنه نماندن، چند نوشیدنی اضافه، کبابها دوبرابر ظرفیت معده و چندتایی هم بشقاب مخلفات شامل زیتون پرورده، گردو، اشپل، ماست محلی و… که زیر غذاهای اصلی گم شده و هرازچندگاهی یک نفر چشمش به آنها میخورد و از زیر آوار درشان میآورد. کل این میز برای پنج نفر چیده شده و قرار است تا دقایقی دیگر پیشنهاد سرآشپز، مرغ شکمپر، هم به اینها اضافه شود. چند نفر بهخاطر اینکه روی میز جا نیست بشقابها را توی دستشان گرفتهاند و مشغول خوردن هستند. همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه معده آژیر قرمز را به صدا درمیآورد. آنقدر پر شده است که خطر برگشت محتویات را اعلام میکند. اما چشم، وقتی اینهمه غذای مانده را میبیند به معده میگوید «دندون رو جیگر بذار. شیش برابر چیزی که ریختی تو خودت، رو میزه.» معده بعد از جگر، سراغ کلیه، کبد و پانکراس هم میرود و روی آنها دندان میگذارد ولی تمام نمیشود. یکهو با رسیدن مایعی گازدار و خروج مقادیری گاز، همه چیز برای چند دقیقه آرام میشود. اما جنگ دوباره شروع میشود. انواع غذاهای درهم و برهم هجوم میآورند. چشم به معده میگوید: «آروم باش، دیگه داره تموم میشه. کشیدن کنار.» البته هنوز نصف غذاها رومیزه، ولی مغز به دادت میرسد و پیغام میدهد: «ببند در دهن رو.» و بالاخره پایان جنگ با جمله «دیگه دارم میترکم» اعلام میشود.
معده کمی آرام میگیرد و به خرابی جلوی رویش نگاه میکند. باید تا خود صبح کار کند تا اوضاع را کمی سرو سامان دهد.
صندلیها خالی میشود و نوبت سیل غذای بعدی است. غذاها دوباره سرازیر میشوند، اما این بار توی سطل زباله.