جوهاتسوی ما و هاراگیری مسئولان (طنز)
راضیه حسینی
«هر سال بیش از ۱۰هزار نفر از اهالی ژاپن بدون اینکه کسی از آنها خبری داشته باشد، ناگهان ناپدید میشوند. ناپدیدشوندگان نه قربانی آدمربایی هستند، نه به قتل میرسند. آنها در جستوجوی آرامش به قول ما ایرانیها خودشان را از دست دیگران گموگور میکنند؛ چیزی که ژاپنیها آن را «jouhatsu» مینامند. مطابق قوانین ژاپن کسی حق افشای مکان کسانی را که جوهاتسو (jouhatsu) کردهاند، ندارد. ناپدیدشوندگان از فشارهای خانواده، مشکلات اقتصادی و فشارهای سیاسی به مکان نامعلومی پناه میبرند که هیچکس از محل آن باخبر نیست.»
اگر این رسم در ایران رواج پیدا میکرد، چه اتفاقی میافتاد؟
احتمالاً اکثر مردم، جز مسئولان، از شهرها به سمت مکان نامعلومی جوهاتسو میکردند و بعد مکان نامعلوم آنقدر شلوغ میشد که برخی مجبور میشدند مدام به سمت مکانهای نامعلومتر حرکت کنند.
مسئولان برای اینکه قانون جوهاتسو، یعنی افشا نشدن مکان گموگورشوندگان، اجرا شود، طرح صیانت از فضای مجازی را با یک بند اضافه، به نام طرح صیانت از فضای مجازی و حقیقی، تصویب میکردند. بعد از تصویب این طرح جوهاتسوکاران دیگر، اگر میخواستند هم نمیتوانستند موقعیت خود را به کسی اطلاع بدهند یا از موقعیت کسی اطلاع پیدا کنند. تنها راه ارتباطی آنها فقط روشن کردن آتش و دود بود. البته این وسط نوآوریهایی هم مثل دود حلقهشده، نوشتن کلمات و فرستادن ایموجیهای مختلف با دود را یاد میگرفتند و کمکم میتوانستند از مکانهای نامعلوم با هم ارتباط برقرار کنند.
اما بعد از مدتی مشکل بزرگی به وجود میآمد: مسئولان کمکم حوصلهشان سر میرفت و از اینکه دیگر هیچ نقد و اعتراضی در کار نبود خسته میشدند؛ چون دیگر حتی نمیتوانستند قول و وعده بدهند، بعد زیرش بزنند و کلی حال کنند. به چه کسی میخواستند از دستاوردهای بزرگ و موفقیتهای عظیمشان بگویند؟ حتی دیگر خبری از اعلام موج خاموشیها هم نمیبود و این برای مسئولان غیرقابل تحمل میشد.
به این ترتیب، کمکم یکی پس از دیگری افسرده میشدند. اول تصمیم میگرفتند جوهاتسو کنند. ولی وقتی میدیدند، همه مکانهای نامعلوم، معلوم شده و پر است، از همه جا مانده و رانده، تصمیم دیگری میگرفتند.
اگر خیال کردید به فکر هاراگیری یا از آن بدتر استعفا میافتادند، هنوز هم ذهن مریض خوشخیالی دارید. نخیر. طرح صیانت از مکانهای نامعلوم را تصویب و همه مردم را از آن مکانها بیرون میکردند.
مردم هم که میدیدند، چارهای ندارند، دوباره سر خانه و زندگیشان برمیگشتند و مسئولان باز هم میتوانستند کلی گوش برای شنیدن وعده و قول پیدا کنند و افسردگیشان کاملاً برطرف میشد. البته کمی از مردم دلخور میشدند که چرا گذاشتند، رفتند. سر همین قضیه آقای نمکی میخواست چیزی بگوید که جهانپور جلویش را میگرفت و میگفت: «شما کظم غیظ کن. من فردا یه توئیت میزنم از خجالتشون درمیام.»